تبعید میرزا فرج الله میرپنجه و خواهرش نیم تاج از تهران به بهبهان در دوره حکومت صولت الدوله (1280ه.ش) نقش مهمی در جلب نظر صولت الدوله به مشروطیت ایفا نمود. نامبرده به وکالت از ایشان مواضع ایل قشقایی را به اطلاع مشروطهخواهانی چون تقیزاده، ستارخان و باقرخان میرساند به گونه ای که به میرپنجه اجازه داد تا در راه مشروطه خواهی مبلغ یکصد هزار تومان هزینه کند. بدینترتیب، پیوستن صولت الدوله به مشروطه خواهان فارس تهدید جدی برای موقعیت قوام محسوب می شد.
از این رو، ایلخانی صولت الدوله و اوضاع سیاسی ایل قشقایی از تحولات دوران مشروطیت را میتوان به دو دوره قبل و بعد از استبداد صغیر تقسیم کرد. تحولات و حوادث قبل از استبداد صغیر عبارتنداز: تحصن در تلگراف خانه فارس و حمایت صولت الدوله از مشروطه خواهان، جنگ کودیان، جنگ طهمار، والی گری حسین قلی خان مافی، قتل قوام الملک سوم، انتخابات مجلس شورای ملی و... می باشد.
درگیری در منطقه قره چمن کودیان و کشته شدن چندین نفر بین
دو طرف از جمله علمدارخان کشکولی برادر زن صولت الدوله و کلبعلی خان کشکولی که این
حادثه موجب تحکیم موقعیت صولتالدوله شد به طوری که از سوی مشروطه خواهان به عنوان
"سردار ملی" خوانده شد و علمدارخان به "علمدار مشروطیت" مشهور و کشته شدگان قشقایی را شهدا و فدائیان راه مشروطیت
و آزادی قلمداد کردند.
این واقعه پیروزی بزرگی برای مشروطه خواهان و صولت الدوله به شمار آمد. به دنبال آن، ترور محمدرضا قوام الملک ( 1286ه.ش) به ضرب گلوله "نعمت الله بروجردی" و همچنین توطئه فرزندان قوام و کشته شدن دو تن از مشروطه خواهان به نام های شیخ محمد باقر "اصطهباناتی" و سید احمد "دشتکی "زمین های برای افول قدرت قوامی ها و افزایش بی سابقه قدرت مشروطه خواهان و صولت الدوله شد، اما این افزایش قدرت برای مدت کوتاهی بود. چون محمدعلی شاه مجلس را به توپ بست و این مهم سرآغازی برای دوران استبداد صغیر شد.
همچنین براساس قانون انتخابات مجلس به پنج ایل بزرگ کشور از جمله قشقایی اجازه داده شد که هر کدام یک نماینده بفرستند. میرزا فرج الله میرپنجه (اصالتاَ تهرانی) همانگونه که اشاره شد به عنوان نماینده ایل قشقایی به تهران اعزام شد. اما به دلیل به توپ بستن مجلس و استبداد صغیر نتوانست به مجلس راه یابد.
اما در اوایل استبداد صغیر، صولت الدوله با در پیش گرفتن یک سیاست بیطرفانه واکنش چندانی از خود نشان نمی داد و قوامی ها در تلاش بودند که وی را از صفوف مخالفان خود بیرون کند که نهایتاَ تلاش آنها بینتیجه ماند. چون از یک طرف حمایت صولت الدوله از حمله مشروطه خواهان به تهران و خلع محمدعلی شاه از سلطنت بر اوضاع سیاسی فارس بسیار تاثیرگذار بود.
از طرف دیگر ارتباط بسیار تگاتنگی بین صولت الدوله و علمایی از جمله: آیت الله محمدکاظم خراسانی، سید عبدالحسین لاری و نجف وجود داشت به گونه ای که با توجه به حکمی مبنی بر برقراری امنیت در "طرق و شرع" از طرف آیت الله خراسانی ایشان اعلام کرد که قصد دارد در شیراز مجلس ملی برپا سازد. بازتاب این اقدام حکومت مرکزی را به شدت به هراس انداخت و نهایتاَ حکومت مرکزی دست به دامان علمای نجف شدند. بدین ترتیب، بنا بر توصیه علمای نجف و به شرط خروج قوام الملک از شیراز و منتفی شدن حکومت علاء الدوله، صولت الدوله قشقایی از حمله به شیراز منصرف شد.
شایان ذکر است، با شروع جنبش مشروطه خواهی رقابت تنگاتنگی بین سه ایل قشقایی، بختیاری و خمسه در جنوب کشور شکل گرفت. زمینه این رقابت را هم کشور انگلیس از عهد ناصری به خصوص بعد از استبداد صغیر و به دنبال آن فتح تهران به وجود آورده بود. اوج تنش بین قشقایی ها و بختیارها منجر به توافق "اتحادیه جنوب" برای مهار و مقابله با بختیاریها شد. هوش بالای سیاسی صولت الدوله این دسیسه ها را یکی پس از دیگری خنثی می کرد به گونه ای که حتی در بعضی از مواقع حکومت مرکزی امتیازات و تضامینی برای رفع اختلافات خود و ایل قشقایی میدادند یا دست به دامان علمای پر نفوذ وقت می شدند.
امتیاز واگذاری امنیت راههای تجاری جنوب به ایشان و به دنبال آن جلوگیری از دخالت نظامی انگلیسیها در ایران باعث محبوبیت و اعتبار ملی و بین المللی صولت الدوله شد. به گونه ای که روزنامه مجلس ضمن تقدیر از اقدام وی چنین نوشت: "خدای را شکر که هنوز خون ایرانیت در عروق ابناء این آب وخاک در جوش است و در مورد خدمات وطنی از هیچ فداکاری مضایقه ندارد". و به قول آیت الله خراسانی "ایران را به غم خوارش واگذارند تا آب رفته به جوی آید". رضاقلی خان نظام السلطنه والی فارس هم از برقرای این امنیت از آن تقدیر و اداره ایل قشقایی را به ایشان و همچنین حکومت دشستان، کازرون، بهبهان و کهگیلویه را به نزدیکان وی واگذار می کند.
در این مقطع تاریخی رقیبان درون و برون ایلی صولت الدوله به هر طریقی تلاش برای حذفش داشتند که در بعضی از مواقع منجر به کاهش قدرت آن اما در بیشتر مواقع هم ناموفق بودند. درگیری ژاندارمری با صولتالدوله (1290ه.ش) نمونه بارز آن بود. در این جنگ نیروهای ژاندارمری متحمل شکست سنگینی شدند. "ماژور سیفورت" مجروح، حدود 150 قبضه تفنگ و 16 هزار فشنگ و یک عراده توپ به تصرف قشقایی ها درآمد به طوری که منجر به استعفای "سردار احتشام" شد. از این رو، صولت الدوله توانست ضمن حفظ شان سیاسی خود، اعتبار و قدرت خویش را تا شروع جنگ جهانی اول به دفعات، بازیابی نماید.
از زمان جنگ جهانی اول (1293ه.ش/1914م) تا سال1299 ه.ش حوادث مهمی در کشور و جنوب آن اتفاق افتاد که از جمله به: کشته شدن ریسعلی دلواری در جنگ با انگلیسیها، کودتای ژاندارمری علیه انگلیسیها و نقش صولت الدوله در آن، تشکیل "پلیس جنوب" ایران توسط انگلیس به ِسرپِرستی "سایکس"، جنگ خان زنیان و همکاری سیدعبدالحسین لاری و صولت الدوله برای انحلال پلیس جنوب و تلگراف سایکس به هندوستان برای کمک، محاصره شیراز و تعطیلی بازار آن توسط این دو شخصیت دینی و سیاسی، شورش محمدعلیخان قشقایی در آباده به خاطر مصادره دو میلیون قِران پول بانک شاهنشاهی انگلیس، حمله نیروهای ائتلاف به فیروزآباد، مصالحه و پایان جنگ1297ه.ش و والی گری مصدق در فارس میتوان اشاره نمود.
مصدق ارتباط خوبی با خانواده صولت الدوله داشت. گویا در
هنگام برگزاری مراسم سلام در مقابل تمثال احمدشاه، مصدق از به گروگان گرفتن
ناصرخان در شیراز مطلع و بسیار برافروخته
شد به گونه ای که در آن جلسه اظهار میدارد که به جای تقدیر از وطن پرستی و
مبارزات صولت الدوله پسر او را به گروگان گرفته اید؟
اما با به حکومت رسیدن رضاشاه در ایران زمینه شورش، اسکان و تبعید برای ایلات کشور به خصوص ایل قشقایی وخانواده ایلخانی یعنی صولت الدوله فراهم شد. رضاشاه در اوایل حکومت خود متوجه قدرت ایلخانی قشقایی شد. به همین خاطر با آن رابطه خوبی داشت و به نوعی با آن مماشات میکرد. صولت الدوله برای همکاری با رضاشاه عدهای از سواران قشقایی را برای تشکیل گارد عشایری رضاخان به تهران فرستاد. به گونهای که "پیرابرلینگ" روابط صولت الدوله و رضاخان را در این دوره به روابط قشقایی ها با کریمخان زند تشبیه کرده است.
اما از سال 1302ه.ش رضاشاه درصدد تغییر و چرخش سیاسی خود با صولت الدوله برآمد. انتخاب صولت الدوله به عنوان نماینده در دو دوره پنجم و هشتم مجلس شورای ملی از شهر جهرم (به نوعی تبعید به تهران بود) و اداره ایل به محمدناصرخان فرزند ارشدش، نقش ایل قشقایی در جنگ جهانی اول و تخلیه ایران از قوای بیگانه، تلاش برای فروپاشی انسجام ایل قشقایی و خلع سلاح آن، شورش قشقاییها به خاطر فساد صاحب منصبان و گرفتن مالیات ( 1307ه.ش)، جنگ دورگ مدو (1307ه.ش) و محکوم شدن صولت الدوله به تحریک و حمایت از بویراحمدیها و ممسنیها در این جنگ، اعزام ملک منصورخان قشقایی به فارس و ایلخانی وی، نشست سمیرم و تصمیم رضاشاه برای بازگشت صولت الدوله با هواپیمای اختصاصی به شیراز و عفو عمومی و پخش اعلامیه های آن با هواپیما و نهایتاَ فروکش کردن شورشها در فارس، سلب مصونیت صولت الدوله و ناصرخان در مجلس (اولين لايحه سلب مصونيت در تاريخ مجلس کشور و تبدیل به یک سنت سیاسی تا به امروز)، رابطه خوب مستوفی الممالک با خانواده ایلخانی قشقایی و فوت آن، مرگ مشکوک صولت الدوله در زندان قصر قجر (1311 ه.ش) از مهمترین حوادث این دوره تاریخی ایل قشقایی محسوب می شود. رضاخان حتی از جسد صولت الدوله هم وحشت داشت به گونه ای که اجازه نداد ایشان در فارس دفن شود و زمانی که جنازه اش را تحویل همسرش خدیجه بیبی کشکولی دادند به رضاشاه پیغام داد: " نامردا نشان سپه تو به دستم رسیده... باش تا صبح دولتت بدمد". فرمانفرما در كتاب "خون و نفت" چنين مينگارد: از جمله هدفهاي رضاشاه صولت الدوله مخالف قديمي پدرم، رئيس ايل قشقايي بود كه توسط رضا شاه سركوب شد و ديگري مدرس كه در مجلس عَلَم مخالفت را برداشته بود و در نتيجه صولتالدوله و مدرس مانند بسياري ديگر به دست مرگ سپرده شدند.
بنابراین، به طور کلی میتوان گفت: در طول تاریخ صولت الدوله یکی از ایلخانی های قدرتمند ایل قشقایی محسوب میشود. شخصی که یک تنه ژنرالهای انگلیسی، پهلوی اول، خاندان قوام، والی ایالتی و انبوهی از خانهای برون و درون ایلی را به زانو درآورده و برای سالهای سال در منطقهای به وسعت کشور بلغارستان حکومت کرده به گونه ای که ِسرپِرسي "سایکس" از وی به عنوان "سلطان بیتاج"[i] یاد کرده بود که پایانی غم انگیز و باورنکردنی داشت. رضاشاه به دنبال آن بود که ایل قشقایی در گوشهای بماند، مالیات دهد، خلع سلاح شود، بپوسد و مدفون گردد و صولت الدوله بر سر آن بود که مردم ایل زندگی و حرکت کند و از همان آغاز هم پیدا بود که آب ایشان و دستگاه حکومت مرکزی به یک جوی نمیرود.
وطن پرستی و عشق به ایل قشقایی از صولت الدوله چهره
ضداستعماری ساخته بود که به استناد وزارت امورخارجه انگلیس از موانع اصلی آنان
برای تسلط در منطقه فارس محسوب می شده است.
به عنوان مثال، ایشان در واکنش به یادداشت روزنامه حبل المتین (کلکته) میگوید: "درد من درد وطن، عشق من عشق وطن و فریاد من فریاد هموطنان" است. در جنگ خانزنیان (حوالی شیراز) به انگلیس میگوید: شما
قدم به سرزمين ما گذاشتهايد و فارس را تحت نفوذ خود در آوردهايد. به وطن من تجاوز
كردهايد، من مسلمانم و شيعه و تابع اوامر مجتهدين عصر هستم. یا وقتی منتصرالملک (نماینده انگلیس) به ایشان
میگوید: انگليس يكصد هزار تومان به شما ميدهد تا امنيت را برقرار نماييد. در
جواب آن ميگويد: من 200 هزار تومان به شما ميدهم كه از كشورم بيرون رفته، پليس جنوب
را منحل وگرنه مجبورم بجنگم.
همچنین وقتي كه ِسرپِرسي سايكس فرمانده كل نيروهاي انگليس جهت مذاكره ميآيد، صولتالدوله براي نمايش قدرت دستور ميدهد از دشتارژن تا ده شيخ (حوالی شهر شیراز) دو هزار سوار مسلح جلوی چادرهاي افراشته بصورت منظم بايستند. ِسرپِرسي از صولت ميخواهد تا 25000 لير طلا جهت برقراري امنيت را بگيرد. صولت جواب ميدهد وظيفه من امنيت فارس است، كار من خدمت به شما نيست، من به لطف خدا مال دارم، ِسرپِرسي سايكس ميفهمد صولتالدوله با انگليس دوست نميشود.
چرچیل نخست وزیر وقت انگلیس خطاب به روزولت رئیس جمهور آمریکا گفت: « به این قشقایی های لعنتی نمی توان اعتماد کرد آنها در جنگ جهانی اول و دوم پدر ما را در آوردند. به هر حال، چه افتخاری برای ایل قشقایی از این بالاتر است که وقتی دولت ایران وام شماره 11 را از بریتانیا میگرفت قول داده بود بخشی از آن را صرف سرکوب صولت الدوله قشقایی و یارانش نماید.
براین اساس، اهمیت صولت الدوله به عنوان وزن های بسیار مهم در موازنه قدرت جنوب ایران گاه تا حدی بود که به استعفا و تغییر حاکمان فارس و وزراء در تهران می انجامید. ایشان بر خلاف سردار اسعد بختیاری، نه تحصیلکرده و نه فرنگ رفته بود، اما با توجه به پشتوانه ایلی، نزدیکی به علما و هوش بالای سیاسی خود انگار در بهترین دانشکده های سیاسی و جنگ دنیا آموزش دیده و قاعده بازی را هم خیلی خوب بلد بود. به گونهای که در روزگار خود منحصر به فرد وکم نظیر بوده است.
پس به نظر میرسد، ایل قشقایی برای اتحاد، انسجام و ظهوری دوباره در عرصههای سیاسی، فرهنگی، اقتصادی و... کشور نیازمندِ یک صولت الدوله (نخ تسبیح) دیگری می باشد که ضمن بازسازی ساختار سیاسی و اجتماعی این ایل، همچنان بتواند موجب شکوفایی نخبگان ایلی و بازگشت اقتدار آمیز آنان در سپهر سیاست جنوب ایران و حتی در سطح ملی گردد.
1. محمدرضا شاه پهلوی به همراه گروهی به یکی از باغات تهران که قشقاییها در آنجا ساکن بوده اند می روند تا از هماتاج بییی دختر ناصر خان قشقایی برای خود خواستگاری کنند که از طرف قشقایی ها جواب رد میشنوند، محمدرضا شاه در پاسخ به این جواب میگوید : " من هم اکنون پادشاه ایران هستم بعد شما به پادشاه دختر نمیدهید ؟ " خدیجه بییی در جواب ایشان میگوید : "اگر بنا به پادشاهی است تو جدت یک قاطر چی بیشتر نبود، اما من جد اندر جدم به پادشاهی بر میگردد". باز محمدرضاشاه میگوید: فعلا پادشاه کسی است که تاج برسرش دارد و خدیجه بییی در جواب میگوید : " اگر پادشاهی به تاج است من هم دستور میدهم این تاج را تمام قشقاییها بر سرشان بگذارند آن وقت تمام قشقاییها برای خود شاه هستند. "