خبردنا : اولین دانشگاهی " کهگیلویه و بویراحمدی " برای اولین بار خاطراتش را بیان کرد .
به گزارش " خبردنا " دکتر "عطا صالحی پور تلچگاه" اولین " کهگیلویه و بویراحمدی " که به دانشگاه راه یافته بود در گفتگوی دوساعته اختصاصی با این پایگاه اطلاع رسانی از سالهای دور استان و تحصیل و کار و ...... خاطرات خواندنی و بسیار جذابی را بازگو کرد .
دکتر " صالحی پور تلچگاه " متخصص جراحی عمومی است که با عشقی بی نظیر و ماندگار از زادگاهش و لهجه لری یاد می کرد که در این مصاحبه جذاب خواهید خواند .
صمیمانه از محبت وافر دکتر "صالحی پور " به
"خبردنا " و مدیریت آن تشکر کرده و از سید "ابوالحسن حسینی نیک " عضو شورای سردبیری " خبردنا " که زحمات بسیاری را برای این گفتگو کشیدند و همواره صادقانه در خدمت اطلاع رسانی هستند خالصانه متشکریم .
اولین بخش گفتگوی اختصاصی
"خبردنا " با اولین دانشگاهی "کهگیلویه و بویراحمد " را با هم می خوانیم .
بخش های بعدی این گفتگو خواندنی را روز های آینده در همین پایگاه اطلاع رسانی منتشر خواهد شد.
*******************************
***جناب دکتر با تشکر از وقتی که به " خبردنا " اختصاص دادید . خیلی خوشحال هستیم که امروز در خدمت شما هستیم بعنوان اولین دانشگاهی "کهگیلویه و بویراحمد " . اگر موافق باشید برای آشنایی خوانندگان با حضرتعالی از بیوگرافی شما و چگونگی تحصیلات شما شروع کنیم .بسم الله الرحمن الرحیم . من هم خدمت شما و عزیزانی که این مصاحبه را می خوانند سلام عرض می کنم . خیلی خوشحال هستم که امروز جوانانی از استان و " کهگیلویه و بویراحمد " را می بینم و اینکه برای انجام این مصاحبه وقت گذاشتید و متقبل زحمت شدید .
دکتر " عطا صالحی پور تلچگاه " هستم متولد 1313 روستای " تلچگاه " و بزرگ شده " باشت " ، پدرم در سال 1321 فوت کرد ، یک خواهر بزرگتر از خودم داشتم که به رحمت خدا رفته و یک خواهر کوچکتر دارم ، کلا خانواده ما پنج نفر بود . در دوران کودکی در باشت "مکتب خانه " می رفتیم که به ما " قرآن " درس می دادند . یکی از عمو زاده های من که در دانشسرای " بهبهان " درس می خواند کتاب اول دبستان همراهش به باشت آورده بود و همراه قرآن به من درس می داد .
سال 1325 با همت مرحوم " اندرزی " که خداوند رحمتش کند و انسان بسیار شریف و علاقمند به آموزش و تحصیل بچه ها بود راه اندازی شد و از من و حاج " محمد علی گوهرگانی " و مرحوم " حاج شکرالله " که خدا رحمتش کند و 2 پسر آقای اندرزی امتحان گرفتند و دیدند که درس ها اول و دوم دبستان را می دانیم ، ما را به کلاس سوم دبستان بردند .
سوم ابتدایی را در "باشت " تمام کردیم و به "گچساران " سابق آمدیم . آن زمان – سال 1328- کلاس های " چهارم ، پنجم و ششم " را در "آبشرین " گچساران تمام کردیم . بعد از ششم ابتدایی گچساران مدرسه نداشت و مجبور بودیم برای ادامه تحصیل به " بهبهان " برویم .
در آن زمان چون ریاضی من خیلی خوب بود با این که کلاس ششم بودم ولی ریاضی کلاس های " چهارم و پنجم " را درس می دادم و همیشه شاگرد اول بودم .
مادرم زنده بود و خیلی کار می کرد تا هزینه های ما را تامین کند . سال 1329 کلاس هفتم را در " بهبهان " شروع کردیم و تا اتمام کلاس " نهم " در بهبهان ماندیم .
در زمانی که در "گچساران " درس می خواندم مدرسه شبانه روزی بود که انگلیسی خوب درس می دادند . من آنجا زبان انگلیسی را خیلی خوب یاد گرفته بودم و زبان انگلیسی تا پایه 12 یعنی دیپلم کامل را خوب خوانده بودم . معلم ما آقای " مهیایی " که خدا رحمتش کنه همیشه به من می گفت "یقین دارم تو به دانشگاه خواهی رفت" .
وقتی " بهبهان " آمدم از معلم زبان انگلیسی مان اشکال می گرفتم ، ناراحت نمی شد و می گفت تو اینها را خوب می دانی .
در " بهبهان " شاگرد اول شدم تا اینکه به دوران آشوب های " جبهه ملی " و " مصدق " خورد . در دوران تحصیلم در " بهبهان " روزنامه دیواری مدرسه را من آماده می کردم و شنبه هر هفته بر روی دیوار نصب می کردم تا بچه ها بخوانند .
همکلاسی داشتم از یاسوج به اسم " امرالله جهان بین " ، مطالب روزنامه دیواری را من آماده می کردم و او چون از من خوش خط تر بود بر روی مقوا روزنامه دیواری می نوشت . خط من هم بد نیست ولی " جهان بین " از من خوش خط تر بود او می نوشت .
وقتی کلاس نهم را در " بهبهان " تمام کردم تصمیم گرفتم بخاطر علاقه زیاد به ادامه تحصیل به " شیراز " بروم . با بدبختی و رنج فراوان پشت کامیون ها باری چهار روز طول کشید تا به شیراز رسیدم . رفتم پیش آقای " یاسائی " مسئول آموزش بود و گفت شما چون گواهی اخلاق ندارید ثبت نام نمی شوید . هر کاری کردیم قبول نکرد . معدل من 19 و شاگرد اول بودم و خیلی دوست داشتم ادامه تحصیل داده و به دانشگاه بروم .
گواهی اخلاق چی بود ؟
همین نمره انضباط فعلی ، آن موقع برگه ای بود که مدرسه اخلاق و رفتار و ... دانش آموز را تایید می کرد و من نمی دانستم این گواهی هم باید همراهم باشد و امکان رفتن به "بهبهان"و گرفتن یا ارسال آن هم نبود چون امکانات فعلی آن موقع نبود .
چند روز ماندیم و هر چه اصرار کردیم نپذیرفت تا اینکه آقایی به اسم " سعادت " آنجا بود و ووقتی ما را چند روز آنجا دیده بود گفت موضوع چیست ؟ که وقتی به آن گفتیم و معدل ما را دید پیش " یاسائی " رفت و گفت من اینها را تضمین می کنم و ثبت نامشان بکنید . ما سه نفر را ثبت نام کرد و هر کدام را به مدرسه جداگانه فرستاد .
سه نفر کی بودند ؟من و دو نفر از دانش آموزان "بهبهانی " ، بچه های استان خودمان تا کلاس نهم همراه من نبودند و دیگر با من شیراز نیامدند .
سال 1332 کلاس دهم را مدرسه " سلطانی " شیراز درس خواندم .
خوابگاه می دادند ؟
خیر ، اتاقی گرفته بودم . خیلی زندگی سختی داشتیم .
هزینه های زندگی را چطوری تهیه می کردید ؟درس می دادم ، تا کلاس ششم شاگرد داشتم و در آن شیراز هم شاگرد اول بودم . دیدم زندگی برای من در شیراز خیلی سخت است و امکان رفت و آمد به منطقه ممکن نیست به همین خاطر تصمیم گرفتم بعد از یکسال به اهواز برگردم .
تا سال 1335 که دیپلم گرفتم در اهواز ماندم . برای ورود به دانشگاه باید امتحان کنکور می دادم اما پول برای آمدن به تهران و دادن کنکور نداشتم .
کنکور در آن سالها در تهران بود ؟بله در تهران و چند شهر دیگر هم بود اما من پولی که به تهران بیایم نداشتم . دنبال حقوق ماهی 1000 تا 1500 تومان نبودم و دنبال هدف اصلی ام که ادامه تحصیل و ورود به دانشگاه بود بودم . برگشتم بهبهان و چون مرا می شناختند برای تدریس استخدام شدم .
یکسال و 9 ماه در " بهبهان " ماندم و تدریس کردم . حقوق من آنموقع 250 تومان بود ، خرداد که تمام شد دو ماه آنرا پیش فروش کردم ( فردی بود 10 تومان کم می کرد و حقوق ما را پیش خرید می کرد ). تهران آمدم و پیش آقای "عبدی زاده " از لرهای ممسنی که اصالتا بویراحمدی و قاضی بسیار شریفی بود رفتم .
شبی دو ریال می دادم و اتاقی در مسافرخانه ای در " باب همایون " فعلی تهران اجاره کردم ودرس می خواندم . تهران امتحان کنکور دادم ، اصفهان هم رفتم امتحان کنکور دادم .
کنکور آن موقع مثل الان تستی بود ؟نه سوالات کلی و تشریحی بود و شما می توانستی فقط در دو شهر امتحان کنکور بدهید . کنکور هر شهر فقط برای پذیرش دانشگاههای همان شهر بود . یعنی شما اگر تهران امتحان کنکور می دادید فقط برای دانشگاه تهران حق انتخاب داشتی .
مسافرخانه " احمدی" اصفهان خواب بودم که یکی از دوستان روزنامه بدست آمد و گفت بیدار شو قبول شدی . گفتم " تلچگاه " داره یا نه ؟ گفت آره نوشته " صالحی پور تلچگاه " که دیگه مطمئن شدم چون در ایران غیر از من پسوند " تلچگاه " که در کنکورشرکت کند نبود ( با خنده )
کنکور کی امتحان دادید ؟
خرداد ماه امتحان تهران دادیم و قبل شهریور نتایج آن اعلام شد . اتفاقا اصفهان هم قبول شدم ولی تهران را انتخاب کردم .
تعیین رشته چطور بود آن زمان ؟من چون دیپلم علوم طبیعی بودم باید برای پزشکی امتحان می دادیم و خودم هم دوست داشتم یا دانشگاه نروم یا اگر بروم حتما پزشکی را انتخاب کنم.
خاطره ای بگویم " زمانی که دبستان آبشرین درس می خواندیم معلم ما آقای " مظفری " به بچه ها گفت می خواهید چکاره شوید که یکی از بچه ها گفت می خواهم راننده بشوم که زد پس کله اش گفت می خواهی " حمال " بشوی چون رانندگی هم حمالی است چه بار را روی دوش خودت ببری چه با ماشین ببری در هر صورت حمالی ! به من که رسید گفتم : اگر خدا بخواد می خوام طبیب بشم ، گفت :آفرین ، سالها بعد که پزشک شدم برگشتم بهبهان آمد پیش من و پیشانی ام را بوسید و گفت به هدفت رسیدی .
گفتگو از : سید ابوالحسن حسینی نیک - عادل علیبازی
انتهای بخش اول ..... ادامه دارد
حاج "بهرام " را معاف کردم حلب روغن آورد / "موحد " خوشنام نبود / عاشق " یار یار "ام
از "آلمان " برگشتم تا در جبهه ها باشم / نصیحت به " منصور خان باشتی "
به آمریکا نرفتم تا به منطقه ام خدمت کنم / به تیمسار علیزاده گفتم بگو "عرضه " نمایندگی ندارد !