به روز شده در: ۲۳ اسفند ۱۴۰۲ - ۱۵:۵۲
کد خبر: ۴۶۳۶۹
|
تاریخ انتشار: ۱۳ مرداد ۱۳۹۹ - ۰۶:۱۶
«ایدۀ توسعه» در گِرُوِ «ایدۀ توسعۀ فرهنگی» است؛ هر شهر و هر منطقه‌ای در یک موضوع، توانایی دارد، مَبحَثِ فرهنگ، مَبحَثِ ارزش‌ها، قومیّت‌ها و نگرش‌ها است.

خبردنا - عبدالخالق پادیاب: فضای هر شهر، جایی‌است که تعاملاتِ اجتماعی و جنب‌وجوش در آن به اوجِ خود می‌رسد، فضا‌های شهری، گویای نوعِ زندگی، طرز تفکر، سطح اقتصادی، نوعِ روابط اجتماعی و سایرِ اشتراکات ذهنی و عینیِ شهروندان در مقیاس انسانی است. این امر، محصولِ رشد تدریجی و روندِ طبیعیِ تغییرات و تبلورِ زیبایی است که به ارتقایِ سرزندگی در فضایِ شهری کمک خواهد کرد. چراکه معضلات فضاهایِ معاصر، ناشی از عدمِ توجّه کافی به «احساسِ زیبایی‌شناختیِ» مردم هست.

در کنارِ اهدافِ «زیبایی‌شناسانۀ» طراحی شهری، کاهش آسیب های جانی و مالی در حرکتِ سواره‌رو و پیاده‌رو در خیابان شهری، هدفی است که طراحان شهری از طریق ارتقایِ حسِّ زیبایی‌شناختی، در پیِ رسیدن به آن هستند. در این زمینه، مطالعاتِ بسیاری انجام گرفته که افزایشِ ایمنیِ حمل‌ونقل و ترافیکِ شهری را در ارتباطِ مستقیم با افزایشِ کیفیّتِ زیبایی‌شناسانۀ فضای خیابان می‌دانند.

روان‌شناسانِ محیط معتقدند که القایِ اطّلاعاتِ بَصَریِ مناسب در فضا می‌تواند موجبِ القای آرامش به مراجعان شود. دراین‌راستا، می‌توان نتیجه گرفت که با ارتقای «زیباییِ فضایِ شهری» می‌توان به ایمنیِ بالاتری در خیابان‌های شهر دست یافت.

استفاده از گیاهان و فضایِ سبز، رنگ، شکل و فرم‌هایِ خاص در حاشیۀ مسیرها، ازجمله راه‌هایِ بسیار ارزان و عملی، جهتِ رسیدن به این مقصود است.‌

می‌توان این‌گونه نتیجه گرفت که با بهبودِ شرایطِ «محیطی ـ روانی» در خیابان‌ها، موجباتِ کاهشِ سرعت و افزایشِ امنیّتِ رانندگان و عابران پیاده، بدون توسّل به ابزار‌های فیزیکی همچون «سرعت‌گیر» را فراهم می‌گردد. متأسفانه نه‌تن‌ها سرعت‌گیرهایِ شهری، نوعی «نازیبایی» را به ارمغان آورده‌اند، بلکه باعثِ تصادفات و آسیب‌های جسمی و روانی و مالیِ بسیاری نیز گشته‌اند. تحقیقاتی که درزمینۀ «مَنظرسازی» انجام گرفته، نشان می‌دهند که میزانِ تصادفاتِ عابرانِ پیاده، پیش از «مَنظرسازیِ» حاشیۀ خیابان، هفتادوسه درصد بوده، ولی پس از «مَنظرسازیِ» حاشیۀ خیابان، به سی‌وهشت درصد رسیده است که بهبودیِ چهل‌وهشت درصدی را می‌رساند.

چیزی که شهر را هدایت می‌کند نظامِ فکریِ جامعه و سبکِ زندگیِ حاکم بر آن است. این نیرویِ سازمان‌یافته، در قالبِ «سیاست فرهنگیِ» شهر، خود را نشان می‌دهد. یک معنای سیاستِ فرهنگی که به‌طورِ ضمنی وجود دارد، شامل عقاید، باورها، ارزش‌ها و ایدئولوژی‌هایی هست که در جامعه و در بین گروه‌هایِ مختلفِ اجتماعی به‌صورت نانوشته، ناخودآگاه و ناگفته در اَعمالِ خود مانندِ ساختِ خانه، اِعمال می‌شود. گروه‌های مختلفِ اجتماعیِ موجود در هر جامعه، از نظامی ارزشی پیروی کرده و برخوردار از معیار‌ها و هنجارهایِ به‌خصوصی هستند که بر اموری از قبیلِ خانه‌سازی، سبکِ پوشش، مصارفِ فرهنگی، سبکِ زندگی، کسب‌وکار و همچنین بر هرگونه فعالیّتِ دیگری تأثیر می‌گذارد.
 
حال، با توجّه به نکاتِ ذکرشده، باید عنوان کرد که هیچ‌گونه «سیاستِ مدوّنِ فرهنگی» برای شکل‌دهی به شهر‌های استان وجود نداشته و ندارد، به‌همین‌علّت، بنای خانه‌ها و نمای بیرونیِ آن‌ها، به‌گونه‌ای است که از «هارمونیِ» خاصِّ شهری پیروی نمی‌کنند. به‌گونه‌ای که چشمِ هر بیننده‌ای را آزار می‌دهد. بعلاوه، عاملی تحریک‌کننده و خشونت‌زا نیز هست. چرا این‌گونه است؟ چون کسانی که در امورِ شهری و شورا‌ها انتخاب می‌شوند از ساختِ بنای شهری، فضایِ روانی و فضایِ اجتماعیِ آن، کمتر آگاهی دارند. معمولاً در سطحِ استان، تاکنون «سیاست فرهنگی» یا «مهندسی فرهنگی» خاصّی، نه مشخّص است و نه تابه‌حال تدوین شده است. این همان نظامِ فکریِ مدیریّتی است که از دانشِ روز عقب‌تر می‌باشد و موجب عقب‌ماندگی و محروم‌ترشدنِ استان گشته است.

«ایدۀ توسعه» ایده‌ای است که از دلِ «پارادیم نوسازی» به‌وجود می‌آید؛ نوسازی به این معنا است که به کمکِ فن‌آوریِ و عقلِ مدرن، جامعه را دوباره بسازیم و با پیشرفت‌های جدید، سازگار نماییم.

«اسکار لوییس» در کتاب «فرزندانِ سانچز» ایدۀ «فرهنگِ فقر» را مطرح کرده است. بر پایۀ این ایده، فقر نوعی فرهنگ است که خود را «بازتولید» می‌کند؛ اگر برای آن تدبیری اندیشیده نشود، جامعه را به سمت محرومیّت هرچه‌بیشتر سوق می‌دهد. فرهنگِ فقر، موجباتِ دُور باطلِ توسعه‌نیافتگی را پدید می‌آوَرَد.

چه‌بسیار کسانی که وامِ اشتغال‌زایی گرفتند، امّا به‌جای آن‌که کارگاه‌هایِ تولیدی و کوچکِ زودبازده راه‌اندازی کنند، باهماهنگیِ بانک‌ها و کارشناسانِ آن‌ها، ماشین خریدند و در پایان، بدهکارِ بانک‌ها شدند و در نهایت، سر از زندان درآوردند. در شهر‌های استان، رشدِ شهرنشینی، بدون ضابطه بوده است؛ در شهرها، نَه تولیدی وجود داشته است، نَه صنایعِ مادری موجود بوده است؛ و نَه نهاد‌های اقتصادی وجود داشته است، فقط یک فرهنگِ اقتصادیِ مصرفی در کار بوده است.

باید فرهنگ را مدیریّت، بازسازماندهی و مهندسی کرد، باید از فرهنگ به‌عنوانِ روشی برای توسعه استفاده کرد؛ باید ارزش‌ها، باور‌ها و نگرش‌هایی ایجاد کرد که مردم را به سمتِ توسعه حرکت دهند؛ باید از میراث گذشته برای توسعه استفاده کنیم. «ایدۀ توسعه» باید به‌سوی «ایدۀ فرهنگ» متمایل شود. توسعه باید بر مبنای توسعۀ انسانی باشد. باید اهمیّتِ آموزش‌ها، اهمیّتِ مهارت‌های زندگی، کیفیّتِ زندگی و رضایت از زندگی مطرح گردد. درواقع، یکی از نکاتِ بسیار مهم در این حوزه، حرکت و گذر از متغیّرها و عواملِ سخت، به‌سمتِ متغیّرها و عواملِ نرم است.

«ایدۀ توسعه» در گِرُوِ «ایدۀ توسعۀ فرهنگی» است؛ هر شهر و هر منطقه‌ای در یک موضوع، توانایی دارد، مَبحَثِ فرهنگ، مَبحَثِ ارزش‌ها، قومیّت‌ها و نگرش‌ها است. آنچه در دنیای امروز مطرح می‌باشد، این ایده است که «سرعت» به یک مسألۀ مهم در جهانِ معاصر تبدیل شده است؛ وقتی برای ساختِ یک پل بر روی رودخانۀ بشار در یاسوج، هفده سال زمان صَرف می‌شود و آنگاه تنها یک باندِ آن افتتاح می‌گردد، با ایدۀ «سرعت» در دنیای مدرن، به‌شدّت در تَضاد است. وقتی برای ساخت یک جاده، بیست‌ودو سال زمان صَرف می‌شود و درعین‌حال افتتاح نمی‌شود و چند سالِ دیگر نیز زمان می‌خواهد، چگونه می‌توانیم انتظارِ توسعه و پیشرفت داشته باشیم؟ مشکل را باید جای دیگری جُست.

سوژۀ «مدرن»، یعنی «انسانِ مدرنِ معاصر»، انسانی سریع است؛ فن‌آوری‌های جدید، به همه‌چیز سرعت بخشیده‌اند، تغییر و تحوّل، و سرعت، دو اصلِ اساسیِ جهانِ مدرن است. در این دنیای پُرسرعت و درحالِ تغییر، خلقیّات و روحیّاتِ ما انسان‌ها نیز سریع و فعّال شده‌اند.

طبقِ گفتۀ مارشال بِرمَن، مؤلفِ کتابِ بسیار مهمِّ تجربۀ مدرنیته، هویّت‌ها و همۀ چیز‌های سخت، نرم و منعطف گشته‌اند؛ در نظرِ بِرمَن، با سررسیدنِ مدرنیته، «هر آن‌چه که سخت است، دود می‌شود و به هوا می‌رود» و درنتیجه، تمامِ تابو‌ها از بین می‌روند. وقتی تغییر و تحوّلات رخ می‌دهند، به‌تدریج، نهادینه خواهند شد، طوری‌که گویی ما از اوّل و از پیش، به‌همین‌صورت زیسته‌ایم.

امروزه گفتمان و برنامه‌ریزی، جنبۀ فلسفی و جامعه‌شناختیِ وسیعی یافته است؛ گفتمان‌های دهه‌های پیش، با چالشِ جدّی روبرو شده‌اند. مشکلِ فعلیِ شهرهایِ استانِ ما، مشکلِ «هویّتِ شهری» است. شهر‌های ما گسترش پیدا کرده‌اند، امّا سیمای آن‌ها ناخوانا است؛ شهر‌ها فاقدِ «شخصیّتِ شهری» هستند. وقتی «هویّت» نباشد، شخصیّت شکل نمی‌گیرد و وقتی هم شخصیّتِ شهر شکل نگیرد، شهر «قدرتِ هدایت‌ِ ناخودآگاهِ جمعیِ شهروندان» را از دست خواهد داد. شهر‌ها به‌عنوانِ محیطی بزرگ و قدرتمند، سرمایه‌هایی هستند عاطل و باطل مانده؛ حتّی بدتر از این، در حال تخریبِ ساکنانِ خود نیز هستند.

امروزه، بحران‌هایِ شهری، همچون حاشیه‌نشینی، به عاملِ مخرّبی برای خانواده‌ها، امنیّت، اقتصاد و فرهنگ تبدیل شده‌اند. می‌توان ادّعا نمود که شهر‌های ما را مهندسان نساخته‌اند، بلکه آن‌ها ساخته‌شده‌اند؛ یعنی به‌طور نامنظّم، برنامه‌ریزی‌نشده و در روندی غیرمنطقی و غیرطبیعی، ساخته شده‌اند. شهر، نیازمندِ نوعی بینشِ انسانی، اجتماعی و فرهنگی است.

ما در توسعه، به ابزارهایِ فکری و روش‌شناختی نیاز داریم که به ما کمک می‌کنند تا شهر و روستا را باهم و در نسبتِ با یکدیگر ببینیم، بشناسیم و نشان دهیم. ما به نگاهی «انسان‌گرایانه» به همه‌چیز نیاز داریم. ما باید با بینشی روان‌شناختی و درعین‌حال جامعه‌شناختی، جمعیّت، عواطف و احساساتِ انسان‌ها، قانون و رسومِ آن‌ها، خواسته‌ها و آرزوهایِ آدمیان، دین، اعتقادات، باور‌های جمعی و تجربۀ واقعیِ مردمی که برای آن‌ها کار می‌کنیم را مبنای هر نوع برنامه‌ریزی قرار دهیم. اگر شهر را تنها مجموعه‌ای از ساختمان‌ها، خیابان‌ها، آسفالت، ماشین، میدان و اجزای دیگر بدانیم، درواقع، آن را به محیطی مَملُو از جرائم، ناامنی، بزهکاری، فقر، نابرابری، تبعیض و خشونت تبدیل کرده‌ایم.

عواملِ اساسیِ توسعه

صاحب‌نظران عقیده دارند که در توسعه، چهار عامل، نقش اساسی دارند و می‌گویند که یکی از این چهار عامل، نقش ویژه‌ای در رشد و توسعه ایفا می‌نماید. این عوامل عبارتنداز:

۱- منابعِ زیرزمینی: در گذشته، این‌گونه مطرح بود که این عامل، نقشی مهم و اساسی در بهبودِ شرایطِ اقتصادی و اجتماعیِ جوامع ایفا می‌نماید. امّا تحوّلاتِ اخیر در فن‌آوری نشان داده است که تغییراتِ به‌وجودآمده در موادِ اولیّه، باعثِ نزولِ بهای مواد طبیعی و زیرزمینی گشته است. تجربۀ کشورِ ژاپن نیز نشان می‌دهد که بدون برخورداری از منابعِ فوق، می‌توان به رشدِ عظیمِ صنعتی دست یافت و از سوی دیگر، برخورداری از معادنِ عظیمِ موادِ زیرزمینی در سایر کشور‌ها نیز نشان داده است که موادِ مذکور، به‌تن‌هایی نمی‌توانند عاملِ توسعه باشند.

۲- سرمایه: در شکل‌گیریِ توسعه، سرمایه نقش مهمی دارد. امّا در دنیای امروز که اقتصاد به شکلِ جهانی عمل می‌نماید و سرمایه‌ها از مرز‌ها فراتر رفته‌اند، آیا می‌توان کشوری را به‌خاطرِ عدم سرمایۀ کافی در دست‌یابی به تحوّلات عقیم گذاشت؟ پاسخ این پرسش منفی است.

۳- فن‌آوری: فن‌آوری نقشِ مؤثری در سرعت‌دادن به توسعه ایفاء می‌نماید. امّا فن‌آوری به عامل چهار و کیفیّتِ بهره‌برداری از این عامل بستگی دارد. متفکّر معاصرِ هندی، چارلز به‌عنوانِ یک تحلیلگرِ نُواندیش در اوضاع اجتماعی ـ اقتصادی، بیان می‌کند: «امروز هرکسی قبول می‌کند که موفقیّتِ ژاپن هیچ ارتباطی به مواد اولیّۀ زیرزمینی نداشته و در عوض کاملاً مبتنی و متّکی بر شیوۀ تعلیم‌وتربیت و نحوۀ ادارۀ مردم بوده است. ما دیر فهمیدیم که همین امر می‌توانست در مورد بقیۀ کشور‌ها نیز صادق باشد. ما باید مردم را به دارایی‌های خود تبدیل کنیم و بیشترِ دارایی‌های خود را هم به انواعِ سرمایۀ فکری و معنوی بدل نماییم».

۴- منابع انسانی: این عامل، اساسی‌ترین نقش را دارد و ازاینجا است که نقشِ فرهنگ، مدارس و دانشگاه‌ها در تحقّقِ آرمان‌های جامعه روشن می‌شود. در این مورد بیشتر بحث خواهیم کرد.

مبنایِ برنامه‌ریزیِ توسعه: انسان یا ساختار؟

باید مسائل و مشکلاتِ اجتماعی و جمعی را تشخیص داد و به راهِ‌حل‌های آن‌ها فکر کرد. در جامعۀ ما در یک‌سو ساختار‌ها قرار دارند و در سوی دیگر انسان‌ها، که با تکرارِ رفتارهایشان، ساختار‌ها را بازتولید می‌کنند.
آلوین تافلر نظریه‌پردازِ مشهورِ آینده‌نگر و نویسندۀ کتاب بسیار مهمِّ موجِ سوّم، از میان ویژگی‌های مهمِّ اقتصاد، از «عصر دانایی» به‌عنوانِ نخستین ویژگی یاد می‌کند؛ جامعۀ ما هم به انسان‌های منطقی، علمی، مُنصِف و قانون‌مند و هم به ساختار‌های تعریف‌شده، نقدپذیر، در حال تحوّل و رو به‌سوی پیشرفت، به‌شدّت نیازمند است.

به ژاپن و آلمان نگاه کنید؛ آلمان در فاصلۀ بیست‌ویک سال، دو جنگ جهانیِ ویران‌گر را تجربه کرد، تخریب و ویران گردید، امّا ساختارِ فرهنگی و اجتماعیِ آن کشور به‌گونه‌ای بوده که انسان‌های قاعده‌مند، پُرکار، پُرتلاش و منظّم پرورش داده و آن‌ها نیز با رفتارِ ساختارمندِ خود، به تقویّتِ ساختار‌ها پرداختند. آلمان اکنون توانسته است به‌عنوانِ صنعتی‌ترین و منظّم‌ترین کشورِ دنیا مطرح باشد. به‌عنوانِ مثالی دیگر، به کشور ژاپن نگاه کنید، سرمایۀ آن‌ها موادِّ معدنی نیست؛ بلکه انسان‌هایِ توسعه‌‎یافته و ساختارمندی است که توانسته‌اند کشورشان را به چنین منزلتِ سیاسی، اجتماعی، اقتصادی، تکنولوژیک و علمی برسانند.

مردمِ جوامعِ ژاپن و آلمان، برخوردار از فهمِ مشترک، درون‌نگری، همدلی، همکاری، اتّحاد، تحمّلِ اجتماعی، تَساهُل و مدارای بسیار هستند؛ درواقع، می‌توان گفت که رمزِ موفقیّتِ آن‌ها را باید در هنرِ معاشرتِ آن‌ها دید. متأسفانه در بینِ ما بدین‌گونه نیست؛ ما از اَوانِ نوجوانی با مفاهیمِ بی‌اعتمادی، مخفی‌کاری و نااَمنی آشنا می‌شویم؛ باندی و گروهی عمل می‌کنیم. چنانچه قصدِ پیشرفت داریم، چاره‌ای جز ارتقاءِ رفتارِ ساختارمندِ فرهنگی و رفتارِ عقلانیِ توسعه‌گرا نداریم.

فرهنگ، عقلانیّت و توسعه

مبنای عقلانیّت را می‌توان در قانون‌مندیِ رفتار و شخصیّت و سپس افکار و گرایش‌های فکری جستجو کرد. عقلانیّت، جغرافیا و نژاد نمی‌شناسد؛ عقلانیّت، دست‌آوردِ تمدن جدیدِ بشری است که بر اساسِ تجربه و علم شکل گرفته است. (سریع‌القلم، ۱۳۹۱).

اصلی‌ترین تعریفِ عقلانیّت، بهره‌برداریِ مؤثر از فکر و علم در انجام هر کاری است. کسی که از فکرش استفاده می‌کند و از علم و عقل بهره می‌جوید، عقلانی رفتار کرده است. ما ظواهرِ تمدّنِ جدید را پذیرفته‌ایم، امّا با قانون‌گرایی و رفتارِ متمدّنانه، فاصلۀ رفتاری داریم. سبکِ پوششِ ما مطابق با مُدِ روز است، از انواعِ خوش‌بوکننده‌ها استفاده می‌کنیم، قواعدِ صحبت و گفتگو را رعایت می‌نماییم، امّا درعینِ‌حال، گوشِ شنوایی نداریم. گویی گوش‌فرادادن را یاد نگرفته‌ایم و در پرورشِ حواسِ خود، کوتاهی کرده‌ایم. اصولِ گفتمان در بینِ ما معنایی ندارد. درواقع، گفتمان، بدونِ پرورش‌یافتنِ فرهنگِ گفتمان، «آب در هاون کوفتن» است. چراکه استراتژی و برنامه‌ای برای آن وجود ندارد. در جامعۀ ما تمایلِ زیادی به پیروی‌کردن وجود دارد.
 
در مباحثات و گفت‌وگوهای‌مان، استدلال و منطقِ گفتگو اهمیّتِ چندانی ندارد، بلکه این خودِ فرد است که برخوردار از اهمیّت است؛ این‌که آن فرد کیست و از کجا صحبت می‌کند. خلق‌وخو و شخصیّتِ ما استبدادی است؛ درنتیجه، استدلال و منطق را نمی‌پذیرد. در این جامعه، خلق‌وخو و شخصیّتِ افراد، مهم‌تر از استدلال و منطقِ آن‌ها است. برای شناختِ یک جامعه باید به سراغِ شخصیّتِ افرادِ آن جامعه رفت و بندِ افکار و اندیشه‌های آنان را بررسی کرد. به‌طورکلّی، ما تاکنون طرحی برای زیستن همراه با پیشرفت نداشته‌ایم.

در مصاحبه‌هایی که با نمایندگان و افرادِ روشنفکرِ استان انجام شده است و در صفحات بعدی نیز خواهد آمد، این موضوع به‌روشنی دیده می‌شود که مصاحبه‌شونده‌ها افکارِ مطلوب و مناسبی دارند، امّا در بحثِ عملکرد، ضعیف بوده‌اند و نه‌تن‌ها هیچ تلاشی برای پیاده‌سازی و عملیّاتی‌نمودنِ افکار خود نکرده‌اند، بلکه در مواردِ بسیاری نیز، گفتار و رفتار آن‌ها باهم در تضاد است، به‌گونه‌ای که مردم از برخی از اعمال و رفتارِ آن‌ها جوک نیز ساخته‌اند.

در جامعۀ ما، وقتی‌که افراد در مَدارِ قدرت قرار می‌گیرند، بَد عمل می‌کنند؛ ما همکاری جمعی، هماهنگی و پذیرشِ دیگریِ متفاوت را نیاموخته‌ایم. ما در وظایفِ کاریِ خود، رفتارِ مناسبی نداریم. ما یاد نگرفته‌ایم که یکدیگر را تضعیف نکنیم، همدیگر را پذیرا باشیم، از یکدیگر حمایت کنیم. یاد نگرفته‌ایم که به افرادِ موفق‌تر از خودمان افتخار کنیم، نه این‌که او را تخریب نمائیم. ما گوشِ شنوایی نداریم. تلقّیِ درستی از جامعه و امرِ جمعی نداریم. تابع‌جو هستیم. به‌راحتی تغییرِ روش و مرام می‌دهیم. سریع واکنش نشان می‌دهیم.
 
به‌جای آن‌که کنشگر باشیم، واکنشی عمل می‌کنیم و به افرادِ خودی و هم‌گروهی، ارجِ بسیار می‌نهیم. ما حتّی به ملایم‌ترین و راحت‌ترین نقدها، واکنشی خشن نشان می‌دهیم. در تعریف‌کردنِ بی‌جا از افراد، بسیار هنرمند هستیم.
 
مسائل فراوانی را کتمان می‌کنیم، از قبول واقعیّت شانه خالی می‌کنیم، موفقیّتِ افراد را نادیده می‌گیریم، خیلی زود از کوره درمی‌رویم، زود عصبانی می‌شویم، رفتارِ خود را نمی‌توانیم مدیریّت کنیم، تواناییِ کنترلِ خشمِ خود را نداریم، تاب‌آوریِ ما در مورد مسائلِ اجتماعی و مشکلات، بسیار ضعیف است. ما کنارآمدن با مسائل را یاد نگرفته‌ایم، دائماً تغییر می‌کنیم، در گفتگو‌ها بسیار پُرچانه‌ایم، کمتر فکر می‌کنیم، دچار تنبلیِ جسمی و فکری شده‌ایم، بسیار باهوش، امّا درعین‌حال، کم‌تدبیر هستیم، در قضاوت‌کردن، انصاف نداریم، به‌طورکلّی، بیرون از خود را سرزنش می‌کنیم، ادعای مذهبی و عرفانی و آن‌دنیایی‌بودن داریم، امّا با کمترین تعلُّلی به سمت‌و‌سوی پول، مال، مقام و پُست، یورش می‌بریم. چه‌بسا که گاهی درسِ دموکراسی نیز می‌دهیم، اما شخصیّتِ استبدادی داریم. با یک‌دندگی به افکارِ خود می‌چسبیم، یاد نگرفته‌ایم که دیگران هم عقیده‌ای دارند، سخنِ طرف مقابل را قطع می‌کنیم، هم‌زمان با طرفِ مقابل حرف می‌زنیم، شنوندۀ خوبی نیستیم. ما خیلی باهم درگیر هستیم، درنتیجه، از فکر، تدبیر و علم، کمتر استفاده می‌کنند و الخ (سریع‌القلم، ۱۳۹۱)؛ بنابراین بهتر است که بیش و پیش از هر چیز، به پرورشِ شخصیّت پرداخته شود، چراکه شخصیّت، مقدّم بر افکار است.

آن‌کس که رفتاری مدرن و متمدّنانه دارد، پشت چراغ‌قرمز می‌ایستد، در جلسات، تأخیر نمی‌کند، او تنها جوابِ تماسِ تلفنیِ افرادی با مسئولیّت و پُست‌های مهم را نمی‌دهد.

بر همگان آشکار است که عقلانیّت، همبستگی و هم‌سوییِ شدیدی با توسعۀ و غنایِ فرهنگی دارد. به‌علاوه، همبستگیِ مثبت و نسبتاً شدیدی بینِ سیاست، فرهنگ و اقتصاد وجود دارد. هراندازه تضاد بین این سه مؤلفه از میان برداشته شود، بر کاراییِ سیستمِ اجتماعی جهتِ توسعه و پیشرفت، افزوده خواهد شد. چنانچه افرادِ جامعه، تلقّیِ مشترکی از مسائل و مشکلات نداشته باشند، چگونه می‌توان انتظارِ عملکردِ منسجم داشت. توسعه، ضریبِ بالایی از هماهنگی و انطباق را می‌طلبد؛ این سازگاری، در حوزۀ تفکر، اندیشه‌ها و ایده‌ها رخ می‌دهد.

مهم‌ترین ویژگی‌های روحی و اخلاقی که در انسجام و اجماعِ نظرِ فرهنگی و طرزِ تلقّیِ مشترک و صراحتِ فرهنگی در توسعه مؤثر هستند، عبارتنداز: انتقادپذیری، مهارتِ هضمِ اندیشه‌های نُو، مهارتِ مخالفتِ منطقی، فرهنگ متین و باوقار، مهارتِ سهیم‌شدنِ فکری و کاری با دیگران. امّا برخلافِ مواردِ مذکور، در رؤیا و خیال بودن، سلیقه‌ای عمل‌کردن، توجّه‌نداشتن به عاملِ زمان، بی‌توجّهی به هویّتِ تاریخی، روحیۀ تخریبِ دیگران و الخ، از مهم‌ترین موانعِ توسعۀ برنامه‌ای هستند.

ما باید به آگاهیِ انتقادی نسبت به خود، دیگران، جامعه و هستی دست یابیم. این آگاهیِ انتقادی به معنایِ تجزیه‌وتحلیل و فهم کردنِ موقعیّتِ خود و دیگری در جامعه است. به‌علاوه، آگاهیِ انتقادی، به معنایِ پی‌بردن به محدودیّت‌ها، ناسازگاری‌ها، تناقضات، تعارضات و تضادهایِ موجود در زندگی اجتماعی است.

باید به کمک جامعه‌شناسی و روان‌شناسی، روح جامعه را شناخت و تغییراتِ آن را فهمید؛ این‌که جامعه چگونه تغییر می‌کند، به چه سمتی می‌رود، چگونه می‌توانیم آیندۀ آن را پیش‌بینی کنیم. باید دانست که هنجار‌ها و ارزش‌ها تابعِ تاریخ‌اند و بعد از گذشتِ زمان، تغییر می‌کنند.

مشخّص‌کردنِ یک موقعیّت به‌عنوانِ یک مسألۀ اجتماعی، تنها اوّلین گام در حلِّ آن است، وقتی یک مسأله مشخّص شد، باید به دقّت مورد تجزیه‌وتحلیل قرار گیرد. با پژوهش است که می‌توان مسأله را تعریف کرد و راهِ‌حل‌های متفاوت را بررسی نمود. هر فردی می‌تواند با یک مسألۀ اجتماعی روبرو شود و بپرسد «آیا در این مورد اطّلاعاتِ بیشتری موردنیاز است؟» یا «آیا به‌اندازۀ کافی اطّلاعات داریم؟» و یا «به مشکل برخورد کرده‌ایم»، دراین‌صورت باید به تغییرِ اجتماعی فکر کرد (کریمی، ۱۳۹۱).

حال ما در استان، با مشکلی به نامِ «توسعه‌نیافتگی» مواجه شده‌ایم. این مشکل، در ساختار اقتصادی و اجتماعی، فرهنگی و سیاسیِ جامعۀ ما رخ داده ست. ما در این کتاب، قصد داریم که مسائل را از نگاه روان‌شناسیِ اجتماعی موردبررسی و تحلیل قرار دهیم. پس باید به تغییر اندیشید. برای این کار باید بدانیم که تغییرِ اجتماعی، خودبه‌خود و به‌طورِ تصادفی رخ نمی‌دهد، پس باید آن را در خط‌مشی‌هایِ تغییرِ اجتماعی ـ علمیِ شناخته‌شده پیگیری کرد.
نام:
ایمیل:
* نظر: