خبردنا/ " سید ابوتراب دولتخواه " در پی درگذشت سید حمدالله خواهش نیک یادداشتی نوشت.
در متن این یادداشت چنین آمده:
▪️هوالحی▪️
▪️فرودگاه ِ مشهدالرضا ، صعودگاه ِ آن لبخند مهربان ، آن نام نیک ، “خواهش نیک “▪️
بی بدیل همکار و برادرم !
اندیشمند وارسته ی صاحبدل!
خواهش نیک عزیز !
نه به یک خواهش ، بل به وسعت تمام دست ها ، دشت ها و قلب ها با خواهش ،خوانش و نگارش دست به دعا یازیدیم و آویزان شدیم با نجوای یا امام الرئوف………. تا ناباورانه ترین خبر را پس بزنیم و آمدنت را با سرور ، هلهله و پایکوبان به تماشا بنشینیم ……
ای چشمه ی ِ زلال ِسخن ِ بالا و والا ! ای صمیمیت محض !
چه عهدی و چه رازی در تمام استوری هایت از ما پنهان بود که سراسر : دعا بود و دوا و شفاء و رضا ….آری رضا!
ای که اینک تو مرحوم و ما محروم !
محروم از آن حجم قشنگ اخلاق و اخلاص …..
بیا و ببین که امروز
همکاران همه سر به گوشه ی تنهایی و فراق گذاشته و با دنیایی از اشک نگاشته اند که : به راستی مگر تو چند نفر بوده ای که اداره ی کل ، اینهمه جزء گشته است و تهی از بزرگی تو …
هرچند فضا مشحون از گویندگی ، جویندگی و پویندگی توست ولی دلم ، بهانه ی نسیم صدایت را می گیرد …
اشک ها در دیدگان ، گردان و سرگردانند…..
تو با دلها چه کرده ای ؟ که خلقی عظیم دراین سوگ ِ پرسوز گریانند….
ای امیر ِ خزانه ی اخلاق ! ای امین الاسرار دوستان و همکاران ! کاش بودی و می دیدی که همکاران ناله کنان ومویه کنان تا انتهای خیابان انتظار را هق هق کنان گریستند .
من ماندم در تنهایی خودم امروز ! من که بایستی با تو و از تو حرف میزدم ….بلد نبودم با چه دلی واردحیاط اداره کل شوم …
مدیرکل را در دنیای از تنهایی و دلتنگی با سیلی از اشک و بیقراری دیده اند با بغض هایی که تمام بغض ها را شکسته است …
و آقای یاری که در همان اوان ، بهت زده در شوکی هراسناک درسیر اشک ها مانده بود تا از حیاتت خبر دهد یا نه ناباورانه و پردرد از مماتت …
بچه های حوزه ی نهضت سواداموزی، هنوز حیران و مردد ، تا همین فردا بیایی و به پاس آمدنت ، ازنو با سلامت و کلامت ، صبج انتظارشان شکوفا گردد…
بچه های روابط عمومی با اشک مرگت را به درد گریسته و نگاشته اند…
و من به مشورتت در یک مصاحبه ، همین روزها سخت محتاجم عزیز دلم …
و همایش سادات امامزاده علی در راه است بی تو، اما در عزای تو....
و تو چه کرده ای با دلهای مردم …
مگر چه مسیولیتی داشتی ؟!!!
ببین دانا برادر خوش سخنم!
دیشب مابقی ِ کتاب حرف هایمان را گشوده نگه داشتم با صفحاتی پراشک، در فراق آن همه صمیمیت ِ محض ، آن همه گستردگی اخلاق و اخلاص….
اما وادریغا ! یاد این بیت دردناک افتادم ، آری سخت لرزیدم و افتادم :
« به خود گفتم : که من باشم دریغا گوی خاقانی / دریغا ! من شدم آخر دریغا گوی خاقانی
ممتازبرادرم ! همین قدر به اختصار توانم گفت که هیچ زمان اندیشه نداشتم که روزی نباشی و نبودنت را در اشک ِ قلمم تحریر نمایم ….
حال باید باور کنم ، ناباورانه ترین خبررا در سوگ امیر ِ سخن و رسانه ، همان چهره ی خندان و پرمهر که بی هیچ بهانه منتظر بود تا از آشنا و غریبه ، با احترام تمام استقبال نماید …
به مرور کلام همیشگی ات سیدحمدالله عزیز ! الحمدالله ! و چه نسبت قشنگی میان این دوواژه بود ( الحمدالله و نامت که هماره طبعی شاکر و سپاسگزار داشتی)
و تو که آراسته به نیکی ها و نیکویی ها ، استادانه به اندازه ی کفایت ، بی هیچ زیادتی ، سخن تقریر و تحریر می نمودی …
توکه در دارالغرور ِ دنیا ، خودساخته ، نه عاشق ِ قدرت بودی ، نه دلباخته ی ثروت و نه خودباخته ی شهرت …..
تو که مهربانی را برای قریب و غریب گسترده و بیکران طلب می کرد …
و با پاسداشت انسانیت بود که چندین روز ، بی وقف و بی وقت ، چشمه ی تمام چشم ها در فراقت ساری و جاری است …..
تو که مهربانی اش فراتر از مرزها و مغزهای قومی و جناح های سیاسی بود…
آری ! به کلام نغز و پرمغز روح بزرگ لیله القدر ؛ علی، « ما اکثرالعبر و اقل الاعتبار» ……عبرت گیریم از این خانه ی نیستی ( دنیا)
و خواهش نیک گونه ، نکوکار بزییم ، نام نیکی درنفوس و قلوب آیندگان بر جای گذاریم و برویم …چه در فرودگاه ، چه در اتوبوس ، چه در منزل و چه در خواب …..فرقی نمیکند ….خوبی ورزیم و خوبی بخواهیم برای همگان…..
آری ! سید حمدالله عزیز ! الحمدالله
مرحوم و مورد رحمت تویی کنار امام رضا
و محروم ما ….
▪️نامت کنار شهیدان مخلد باد▪️
سیدابوتراب دولتخواه