به روز شده در: ۲۶ فروردين ۱۴۰۳ - ۱۱:۱۵
کد خبر: ۱۹۵۳
|
تاریخ انتشار: ۲۶ خرداد ۱۳۹۵ - ۱۰:۰۱
باز نشر گفتگوی خواندنی / بخش اول :
بله 20 ساله و مجرد بودم . به آیت الله محلاتی گفتم فاصله ما با محل تدرس آیت الله محقق داماد زیاد شده تا به جلسه درس حاج روح الله برویم . از قضا بحث درس اصول ایشان مسئله جواز اجتماع امر و نهی و عدم جواز بود . در این مبحث اصولیه آیت الله خمینی اجتماعی بودند و آیت الله داماد امتناعی بودند .
 خبردنا  - عادل علیبازی *: بازخوانی تاریخی گفتگوهای انجام شده در نشریات و رسانه های استان که مسئولیت سردبیری یا سرپرستی در آنها را داشتم و با سالهای قبل بر می گردد می تواند هم یادآور خاطرات آن روزها باشد و هم با توجه به رشد فضای مجازی و فراگیر بودن مخاطبان آن می تواند برای عزیزانی که این مصاحبه ها را نخوانده اند ضمن اطلاع رسانی در نوع خود جالب باشد .

این سلسله مطالب را با انتشار گفتگوی اختصاصی نشریه استانی روزنامه " اعتماد ملی " با حضرت آیت الله ملک حسینی ( رحمت تعالی علیه ) آغاز می کنیم .

این گفتگوی خواندنی در نشریه استانی "اعتماد ملی " مورخ 3اسفند 87 منتشر شده است که در چند بخش در " خبردنا " مجددا منتشر می شود .

خالی از لطف نیست که بدانید این گفتگو یکی از معدود مصاحبه های حضرت آیت الله ملک حسینی (ره) پس از اصرار فراوان ما و همراهی ویژه مهندس ملک حسینی ( پسر بزرگوار حضرت آیت الله ) و البته صبر و متانت مثال زدنی آن عزیز سفر کرده در چند ساعت و بیش از چهار صفحه روزنامه است که نکات خواندنی بسیاری دارد .

ضمن درخواست غفران الهی و رحمت واسعه برای حضرت آیت الله ملک حسینی (ره ) بخش اول این گفتگوی خواندنی را با هم مرور می کنیم . بخش های بعدی آن در روزهای آینده منتشر خواهد شد .

**********

 پیروزی انقلاب کبیر ایران به رهبری بنیانگذار عزیز آن ، امام خمینی (ره) برگ زرینی در تاریخ ایران اسلامی بوده و می باشد . بی شک این پیروزی علاوه بر لطف کریمانه باری تعالی و رهبری هوشمندانه پیر جماران ، مرهون و مدیون همراهی و رشادت های مردان و زنان این دیار از هر قشرو گروهی است . در این رشادت ها کسانی قابل ستایش ترند که پیشگام بوده و همراه اولین مخالفت های تاریخی امام (ره) با رژیم منحوس طاغوتی یار غار او در اوج اختناق و خفقان سالهای مبارزه بودند .

حضرت آیت الله ملک حسینی بی شک از کسانی است که تاریخ انقلاب و ایران از او به عنوان یکی از همین یاران شجاع استادش امام خمینی (ره) یاد خواهد کرد .

برخورد لازم دیدیم تا گوشه ای از تاریخ آن حماسه بزرگ را از زبان این شاگرد و یار امین امام در دهه فجر امسال بر صفحات روزنامه خود آورده و تقدیم شما عزیزان نمائیم اما به دلیل برنامه های متعدد و حضور گرانقدر ایشان در مراسم های ویژه دهه فجر این مهم با اندکی تاخیر تقدیم می شود امید است توانسته باشیم به شکرانه تشکر از رشادت های این مرد شجاع گامی کوچک در این مسیر برداشته باشیم .

***حضرت آیت الله با تشکر از اختصاص وقتی که برای انجام این گفتگو گذاشتید اگر موافق باشید چون گفتگو درباره پیروزی انقلاب و مسائل آن است با این سئوال شروع کنم که حضرتعالی چگونه با حضرت امام آشنا شدید ؟

بسم الله الرحمن الرحیم . اواخر سال 1324 از شیراز به قم مهاجرت کردم . دروسی را که در شیراز نخوانده بودیم ، در قم ادامه تحصیل دادم مخصوصا در مبحث علم کلام شرح و تجوید علامه حلی ، شرح الکشف امراد در شرح تجوید الاعتقاد خواجه طوسی . ده سال علوم عقلیه خواندیم و وارد بحث استدلالی شدیم . صبح ها درس آیت الله محقق داماد بودیم و بعد ازظهرها به درس آیت الله العظمی بروجردی می رفتیم . پشت سر مرحوم آیت الله آقا سید محمد تقی خوانساری نماز می خواندیم . امام در همان ابتدا درس خارج استدلالی اش را در مسجد محمدی که هم اکنون به حرم حضرت معصومه (س) وصل شده است تدریس می کرد .

رفقای ما در درس آیت الله محقق داماد آقا سید مهدی طباطبایی ، سید مهدی روحانی قمی ، اثنی عشری قمی ، آذری قمی ، امام موسی صدر ، مکارم شیرازی ،موسی شبیری زنجانی ، آقای اردبیلی ، آقای محلاتی  وعده ای دیگر داده بود . درس آیت الله محقق داماد از حجره کنار صحن حضرت معصومه (س) به مسجد امام حسن عسکری (ص) انتقال یافت مدتی در آنجا بودیم . با مرحوم شهید بهشتی و آیت الله مفتح در درس آیت الله محقق داماد و آیت الله بروجردی باهم بودیم . دختر آیت الله محقق داماد مریض شد و او را برای مداوا به تهران بردند که چند روز طول کشید .

به آیت الله محلاتی گفتم که حاج آقا روح الله اسمی در مسجد حسم عسکری درس فقه و اصول استدلالی دارند به آنجا برویم که وقتمان ضایع نشود تا آیت الله داماد برگردد .

سبک ورود و خروج درس استدلالی آیت الله خمینی و آیت الله داماد خوب بود آیت الله داماد وقتی که از تهران برگشت درس را منتقل کردند به مسجدشان که در آنجا نماز می خواند و ظاهرا تدریس هم داشتند . فاصله منزل ما که منطقه صفاییه بود با مسجد بازار زیاد شده بود .

*** با توجه به اینکه شما متولد 1303 هستید پس در آن موقع 20 ساله بودید ؟

بله 20 ساله و مجرد بودم . به آیت الله محلاتی گفتم فاصله ما با محل تدرس آیت الله محقق داماد زیاد شده تا به جلسه درس حاج روح الله برویم . از قضا بحث درس اصول ایشان مسئله جواز اجتماع امر و نهی و عدم جواز بود . در این مبحث اصولیه آیت الله خمینی اجتماعی بودند و آیت الله داماد امتناعی بودند .

 خودم هم اشکالاتی بر مبانی امتناعین داشتم . فقها و اصولا به بحث مرحوم امام کشیده شدیم . وقتی که در مسجد محمدی جمعیت درس امام زیاد شده بود و رو به تزایل نهاد درس به مسجد سلماسی منتقل شد و این تدریس فقه و اصول استدلالی آقا ، تا نزدیکی سال آخر عمر آیت الله بروجردی که ما به شیراز هجرت کردیم ادامه داشت . بعد از این هم تا جریان درگیری مبارزات با طاغوت که اساس و بنیانش را امام فراهم آورد رابطه ما با امام ادامه داشت .

***چه سال از قم به شیراز برگشتید و چند سال در قم ماندید ؟

از سال 1324 تا 1337 -1338 یعنی 13 الی 14 سال 

*** چند سال شاگرد امام بودید ؟

حدود 10 سال شاگرد امام بودم و رابطه ما با امام دوستانه شد .

***چه خاطره ای از آن دوران دارید ؟

تغییرات اصولشان (یکی از قواعد فقهی است ) را به قلم اینجانب که یکی از رفقا که هم اکنون در شمار مراجع است به امام داده بود و مورد پسند امام قرار گرفته بود . دوستم به من گفت که حاج آقا روح الله خیلی خوشش آمده است . پنج شنبه روزی که درس و بحث تعطیل بود به منزل امام رفتم ، سید صادق لواسانی که از رفقای قدیم و دوست صمیمی امام بود هم در خدمت امام بود . بعد از احوالپرسی چای برایمان آورند ، گفتم : نوشته تغییرات اصول را در منزل عظیمی خراسانی که شما ناهار آنجا بودید به حضرتعالی داده اند خواستم نظر شما را در مورد آن بدانم و نواقص آنرا بدانم . گفت مال شما است ؟ گفتم از نواقصش پرسیدم و سوائلم از نواقص و نقایصش کردم

گفت : مایه چشم روشنی ماست خیلی عالی و جالب بود . مطالب دیگری هم دارید ؟ گفتم : بله و رساله "لاضرر و لاضرار فی الاسلام "را که نوشته بودم در روز آخر کاری حوزه علمیه به ایشان دادم . پس از آن حوزه برای چند ماه تابستان تعطیل می شد که این نوشته تا چندی پیش ایشان ماند که خیلی خوشش آمده بود . امام به ما شدیدا علاقمند بود  و  می دانست که زحمت می کشیم .

***مبارزات امام چگونه آغاز شد ؟

مبارزات از سال 1341 شروع شد .اواخر سال 1341بود که تظاهرات طلاب برای این تصمیم طاغوت یعنی انجمن های ایالتی و ولایتی آغاز شد . شاه رنجرهای بسیاری را برای تهدید و ارعاب به قم فرستاده بود .

اواخر سال 1341 از مسیر ساوه از شیراز به تهران رفتم و از آنجا به قم آمدیم که در مسیر راه سال نو (1342) تحویل شد .حرکت کردم به منزل امام که آنوقت در محله قاضی قم بود . شب منزل سیدی بنام علم المهدی خراسانی بودیم .

 روز اول عید نوروز 1342 مصادف با شهادت امام جعفر صادق (ع) بود که در برخی منازل علما روضه های برگزار شده بود .البته برخی آقایان دیگر در مدرسه حجتیه جلسه روضه داشتند و بازاریان نیز جلسه دیگری داشتند.

 آیت الله گلپایگانی اطلاعیه داده بود که روضه در بعد از ظهر همان روز در مدرسه فیضیه برگزار شود و البته برخی آقایان موافق نبودند که این جلسه برگزار شود چرا که جلسه صبح به علت پخش شدن رنجرها و نداشتن قدرت لازم برای برخورد لازم به همه گروهها و رخ ندادن واقعه خاصی تمام شده بود.

 جلسه عصری یک جلسه بود در مدرسه فیضیه که ظهر همان روز در منزل آیت الله جهرمی بودیم که از علما و فقهای قم بود .حرکت کردیم برای مدرسه فیضیه که پر از جمعیت بود هیچ گاه جلسه ای به این شلوغی و با شکوهی برگزار نشده بود .

غالب آقایان اهل علم کنار حجره ها ایستاده بودند و کسی مجال نشستن نداشت . فقط نزدیک محراب و منبر برخی ها نشسته بودند . آقای آل طاها که از منبری های باشخصیت قم بود شروع به سخنرانی کرد که یک نفر بدون اجازه صلوات فرستاد و سخنرانی ایشان تمام شد .

شیخ انصاری که از منبرهای معروف آن زمان بود خیلی زبده و از مشاهیر اهل قم بود سخنران بعدی بود که ناگهان وسط سخنرانی یکی از همین رنجرهایی که در مجلس بود ودر نزدیکی منبر ایستاده بود بدون کسب اجازه صلوات فرستاد.

 آقای انصاری گفت آقایان توجه داشته باشند تا منبری طلب صلوات نکند معنی ندارد کسی صلوات بفرستد و یکی دیگر آن طرف صلوات مجدد فرستاد که شیخ انصاری پس از چند جمله روضه خواندن سخنرانی اش را تمام کرد و از منبر پایین آمد .

ناگهان یکی از همان رنجرهایی که در کنار منبر بود از منبر بالا رفت و گفت برای سلامتی رضا خان و نظام صلوات بفرستید که کسی صلوات نفرستاد . آمد پایین یک وقت همان رنجرهایی که در قسمت های مختلف جمعیت قرار گرفته لودند و تعلیمات لازم را دیده بودند شروع به کوبیدن و زدن کردند .

تمام شخصی ها فرار کردند و رفتند و عده ای اهل علم نیز رفتند . یک قسمتی از مازندرانی ها ، تعدادی از اصفهانی ها و ما ماندیم که حرکت کردیم و در وسط حیاط حوزه ایستادیم . که یکی از همین رنجرها به سمت ما حرکت کرد و اهانتی کرد و با رنگ بوکس به گونه چپ صورتم با شدت کوبید .

در آن هنگام جوان بودیم البته ورزش هم می کردیم مشت محکمی به گردن و صورت آن زدیم . 6 الی 7 نفر از آنها برسر ما ریختند و ما را کتک زدند . هراسم از این بود که عمامه از سرم پایین نیفتد . معنای اضطرار را آن هنگام فهمیدم متوجه شدم که اضطرار لمس کردن است و حس کردن نیست و در آن هنگام فقط به یاد امام زمام (ع) بودیم .

در همان حین یکی از همین افراد که کت و شلوار فاخر تر و ممتاز تری نسبت به اینها داشت و معلوم بود که از آنها بالاتر بود آمد و به آنها گفت : سید را نزنید . آمد، گونه و عمامه ما را بوسید و گفت : بفرمایید ما را تا دالان مدرسه فیضیه بدرقه کرد . فهمیدم برای این مارا بدرقه کرد که ماموران رنجر که پراکنده بودند به سراغ ما نیایند .

پس از آن به مدرسه حجتیه رفتیم 300الی 400 نفر زخمی شدند . برایم زشت بود که به بیمارستان بروم . از اینکه کسی کشته شد یا نه اطلاعی ندارم . خون زخم صورتم تا صبح ادامه داشت . پس از صرف صبحانه به منزل امام رفتم ، تنها بود و سید ریش سفید و مسن تر از خودش در کنارش بود که وقتی از امام سوال کردم ایشان کی باشند ؟ جواب داد که اخوی بزرگ ما آقای پسندیده است . فرمود شما هم زخمی شدید ؟ گفتم : بلا وقتی عمومی باشد گوارا است .

امام خمینی ناراحت بود ، یکی از رفقا آمدند گفتند : آیت الله جهرمی شدیدا زخمی شده و در منزل آیت الله سید مصطفی علوی لاری هستند . پلیس های قم بد ترین پلیس ها بودند . آقای علمی رئیس مدرسه فیضیه و آقای آیت الله راهم اسیر کرده بودند .

آیت اللهی گفته بود حالا که اسیرم کرده اید عبا و قبایم را بدهید . من که اهل اینجا نیستم و وقتی عبا و قبا وعمامه اش را به او دادند می گفت عصر که می خواستم بیاییم دودی سراسر مدرسه فیضیه را گرفته بود دیدم که دل هر سنگ دلی برای مدرسه می سوخت .
 
پس فردای آن شنیدیم رنجرها می خواهند به مدرسه حجتیه هجوم بیاورند. به رفقا گفتیم با کارد و چاقو و هر وسیله ای که دارید مقاومت بکنید . رنجرها تا نیمه راه و نزدیکی درب مدرسه آمده بودند اما برگشتند و نیامدند . چند روزی ماندیم و به سمت شیراز حرکت کردیم .
 
وقتی در شیراز اوضاع قم را از ما جویا شدند گفتم خبری نیست جز عزت و شرافت . بایستی محکم بایستند .کسی در مجلس بود که به نزد سرهنگ پرویزی رئیس سازمان امنیت رفته بود و گفته بود که ملک حسینی این حرفها را زده است و آخوندها را تحریک می کند .

*** بعد از اینکه داستان مدرسه فیضیه را برای امام گفتند امام چه تصمیمی گرفت ؟

اطلاعیه ای صادر کرد . ولی اوضاع آرام نشده بود تا اینکه ریختند ودر 15 خرداد 1342 امام را دستگیر کردند و به زندان قصر بردند .

***علت دستگیری امام چه بود ؟

در این اعلامیه ، قرص و قاطع مردم را به تظاهرات علیه رژیم دعوت کرده بود . تشکیلات شاه دیدند که مردم به سمت روحانیت گرایش پیدا کرده اند .

*** آیا اعلامیه ها فقط در تهران و قم پخش می شد  ؟

خیر ، افرادی بودند که در این اعلامیه را به جاهای مختلف کشور می بردند .در شیراز و کهگیلویه و بویراحمد هم ما گفتیم چاپ کنند و بین مردم توزیع کنند .


 پایان بخش اول ..... ادامه دارد


* صاحب امتیاز و مدیر مسئول "خبردنا "
نام:
ایمیل:
* نظر: