خبردنا: سلام بر سرزمین تدبیر و شجاعت و کیاست.
سلام بر روح آن بزرگمردان زیرک و دانا که برخی از آنان را بحق میتوان نماد عقلانیت سیاسی و حکمرانی انسانی و سنتی در این حوزه دانست. راستی را:
با من بگو از سرگذشت آن سپیدار
آن سهمگین پیکر که با فریاد تندر
چون پاره ای از آسمان افتاد بر خاک!
سپیدار چهار راه حوادث بوده در این تاریخ شگفت؛ و معبر اقوام و گروههای مختلف است و همین خصیصه، خویشتنداری و بزرگمنشی و مدارا را بیش از پیش به این مردم آموخته است.
مردمان سپیدار چون قالی هزار رنگ و خوش نقش و نگار زنان عشایر بودهاند؛ و همین تنوع بر زیبایی سپیدار بلند بویراحمد افزوده است.
امروز ما میهمان سپیداریم. این سرزمین، نشستنگاه مردمان بزرگی بودهست. رسم میهماننوازی را به خوبی میداند. اجازه نمیدهد گَرد ناخوشی بر روی میهمانش بنشیند. میداند که حیف است دامن پاک سپیدار بالابلند به زشتی آلوده شود.
ما امروز میهمان سپیداریم تا گامی برای مبارزه با دور باطل فساد و ناکارآمدی برداریم. تا به جای نفرت از محبت بگوئیم. تا به جای کین و قهر، مهر را بنشانیم. تا از بتوارههای کاغذینی که عزّت و اقتدار و بزرگی این جغرافیا را نشانه گرفتهاند، بگذریم.
سپیدار گذرگاه رهایی از این بنبست خودساخته است. چرا که قامت بلند و رعنا و باشکوهش، استعداد و استطاعت این ضیافت باشکوه را دارد.
تبار تبرها امّا به سپیدار رحم نکرده و نمیکنند. تبار تبرها بلوط را پاس نمیدارند. از تاریخ حماسه و عزّتنفس و شرف این مردم چیزی نمیدانند.
تبار تبرها تنها رسالت خویش را قطع شاخهها و ریشهها میدانند. ما امّا در کنار سپیدار زیبا، جنگلی هستیم انبوه. ما با سپیدار شاخه در شاخه همه آغوشیم، ریشه در ریشه همه پیوندیم. ما نه برای دریوزگی رای که از سر خرد و خویشاوندی و به جبر دردوارههای مشترک، آغوشمان برای در آغوش کشیدن سپیدار گشوده شدهست: با مهربانی، با شادی، با آزادی….
و تو ای برادر باوقار و نجیب و متواضع و شرافتمند، امّا مظلوم من؛ ای که از نسل هابیلی؛ ای که اگر ذرهای در شرافت و انسانیت و پاکیات شک داشتم، قدمی با قدمهایت برنمیداشتم؛ مصمم باش چون کوه و استوار چونان بلوط و شجاع چون نیاکان بزرگ و پرهیبتات.
تبار تبرها عاجز و مستاصل از قطع شاخهها و ریشههای ستبر تو اند. تو سبز شدهای. سایه داری و ثمر میدهی. چون عاشق این مردمانی. چون قلب آنان خانهی توست. نیروی معنویت تو زبانزد است، برادر مظلوم من. من بغضهای پدرانهی تو از درد و رنج این مردم و لبخندهای شوق تو را از شور و شادی آنان دیدهام، حماسهی مظلوم مردم؛ و شهادت میدهم که تو پاکی و شریف. و میدانم که تو پیروز و فاتحی در هر حال. که تو روسفیدی در این کارزار. پس مصممتر باش برادر مظلوم من.
چشمان نگران تو، گواه دردوارههای این مردم است.
مردمی که چین پوستینشان
مردمی که رنگ روی آستینشان
مردمی که نامهایشان
جلد کهنهی شناسنامههایشان
درد میکند.
و شهادت میدهم که:
دردهای تو
جامه نیستند
تا ز تن در آوری
چامه و چکامه نیستند
تا به رشتهی سخن درآوری
نعره نیستند
تا ز نای جان بر آوری
دردهای تو نگفتنی
دردهای تو نهفتنی است
دردهای تو
گرچه مثل دردهای مردم زمانه نیست
درد مردم زمانه است.
و شهادت میدهم که تو نه برای نان و نه برای نام، بلکه برای کاستن از درد و رنجهای این مردم قدم در این راه بیبرگشت نهادهای.
چهرهی شکسته امّا شریف تو، چینخوردگیهای درد و رنج این تاریخاند.
سماجت عجیب تو در دفاع از این مردم و مبارزه با شارلاتانیزم، باشکوه و شرافتمندانه است برادر مظلوم من.
این سماجت عجیب
پافشاری شگفت دردهاست
دردهای آشنا
دردهای بومی غریب
دردهای خانگی
دردهای کهنه ی لجوج….
و بویراحمد، استحقاق زیستی عزّتمندانه را دارد.
و بویراحمد برای آن که بویراحمد شود، خونبهای سنگینی پرداخت.
صد هزاران طفل سر ببریده شد
تا کلیمالله صاحب دیده شد
آری، هزار جان مقدس بسوخت زین غیرت.
سپیدار زیبا، تو شاهد باش که برادر مظلوم من جز عزّت بویراحمد چیزی نمیخواهد. نه انبانی مهیا کرده و نه انباری برای اندوختن دارد.
سپیدار زیبا تو خود میدانی که:
تاریخ بویراحمد پر از فتح و افتخار است. میدانی که بویراحمد جنگی نکرد که در آن پیروز نشد. و میدانی که بویراحمد هیچگاه زیر بار زور نرفت. امروز امّا ما عاجزیم. ما ذلیلیم. امروز امّا بویراحمد بیپناه است. همان بویراحمدی که آنقدر دست به ماشه برد و پا در رکاب فشرد تا از یک دهستان استان آفرید. امروز امّا عزّت و غرور این تاریخ دستخوش طوفان تطاول و چپاول است.
سپیدار زیبا، تو خود میدانی که بویراحمد آنقدر کوشید و خروشید تا از چنگ سه اژدهای پر اشتهای دهان گشوده رهایی یافت. امروز امّا منفعت طلبی محض و فرصتطلبی سخیف و فقدان بینش استراتژیک بویراحمد را سرخورده و نومید کرده است.
تو البتّه قرار نیست شقالقمر کنی برادر مظلوم من. همین که صادق و پاک و شریفی، همین که چشم در چشم مردم دروغ نمیگویی، در این ابتذال تمامعیار، خود بزرگترین کنش است.
و ما ایستادهایم تا پای جان برای دفاع از این راه شریف؛ در کنار تو. ما ایستادهایم برای دفاع از حقوق این تودههای محروم و دفاع از قامت مردانهی تو در این مبارزهی نفسگیر، برادر مظلوم من.
و ما گلادیاتور نیستیم سپیدار زیبا. آدمخوار نیستیم. ما در پی انتقام و کینه و جدال و جدل نیستیم. ما نیز مرمانیم سپیدار زیبا.
و تو ای برادر مظلوم من، شور و شوق مردم را ببین و از ایمان عمیق و خدای بزرگات استمداد بطلب و توکل کن به دستهای نامرئی او که در این سالها محافظ تو بوده است، که به تعبیر حافظ راهرو گر صد هنر دارد توکل بایدش.
سپیدار زیبا، مهدی مظلوم ما برای وحدت و برادری میآید. برای بوسیدن شاخههای دوستیات. برای فریاد کشیدن بر سر اندیشهی یهودی_اسرائیلی قومیتگرایی.
سپیدار زیبا ما شرارت و شیطنت را با متانت پاسخ میگوئیم و تو شاهد باش که برادر مظلوم ما دستان مهر خود را به سوی شاخههای تو دراز کرده است. سپیدار زیبا، برادر مظلوم من سیاست را با چهرهای انسانی آن میفهمد و در برابر این همه تخریب و تهمت، سکوت کرده است. سکوتی از جنس فریاد.
برادر مظلوم من قیقاج رفتنهای مستاصلانهی برخی از رقبا را درک میکند و وفادار به افق معنوی و پاک سیاستورزی خویش، در الگوریتم زیبایی و شرافت قدم بر خاک پاک تو مینهد. و برادر مظلوم من از آن شیردلانیست کز بلا پرهیزی ندارد.
《ابراهیم در آتش؟ اسماعیل در منا؟ یحیی در دربار هیرودیس؟ موسی در غربت صحرای آوارگی و هراس فرعون؟ مسیح بر صلیب جنایت و جباریت یهود و قیصر، به چهارمیخ کشیده؟
محمد بر بلندای طائف، تنها و خون آلود و گرسنه و رانده شده و سنگ خورده و مجروح؟
علی در سکوت سنگین خانه دردناک فاطمه، در فریاد نخلستان های تنهایی و شب شهر فتح ها و غنیمت ها؟ سر در حلقوم چاه های بیرون از مدینه سابق؟ در موج جوشان و گدازان خون محراب مسجد کوفه؟ چه می گویم؟ تنها بر صلب وجود دردمند و عاشق خویش، برکشیده و شهید؟
این تندیس کیست؟ همه شان؟ آری، همه شان، مگر نه اینان همه یک تن اند و یک تن در اینها همه، یکی و نامش «انسان مظلوم»؟ چرا بترسم که من نیستم؟ که مگر نه در هر کسی «او» هست، ذره ای از او هست.》
خدایا از تو میخواهم برادر مظلوم ما را یاری کنی چرا که او در این آوردگاه مظلومترین است.
نویسنده : هجیر تشکری