خبردنا - سید ابوالحسن حسینی نیک - عادل علیبازی: اولین دانشگاهی " کهگیلویه و بویراحمدی " برای اولین بار خاطراتش را بیان کرد .
به گزارش " خبردنا " دکتر "عطا صالحی پور تلچگاه" اولین " کهگیلویه و بویراحمدی " که به دانشگاه راه یافته بود در گفتگوی دوساعته اختصاصی با این پایگاه اطلاع رسانی از سالهای دور استان و تحصیل و کار و ...... خاطرات خواندنی و بسیار جذابی را بازگو کرد .
دکتر " صالحی پور تلچگاه " متخصص جراحی عمومی است که با عشقی بی نظیر و ماندگار از زادگاهش و لهجه لری یاد می کرد که در این مصاحبه جذاب خواهید خواند .
اولین بخش گفتگوی اختصاصی "خبردنا " با اولین دانشگاهی "کهگیلویه و بویراحمد " دراین پایگاه خبری منتشر شد و آنچه پیش روی شما است بخش دوم این گفتگوی خواندنی است .
بخش های بعدی این گفتگو خواندنی روز های آینده در همین پایگاه اطلاع رسانی منتشر خواهد شد.
*********
** به شما خبردادند که قبول شدید .در دانشگاه تهران ثبت نام کردم و با 190 تومان باقی مانده از حقوق معلمی دانشگاه را شروع کردم . تحولی در زندگی من شروع شده بود . برای اینکه هزینه دانشگاه و زندگی را تامین کنم در یک مدرسه انگلیسی ریاضیات ، فیزک و شیمی درس می دادم . 400تومان ماهیانه در آمد داشتم که آن زمان خیلی پول می شد .
سال اول مستاجر بودم ، سال دوم که معدل ها را خواندند دکتر " حفیظی " که انسان بسیار شریفی بود گفت شما چون معدلت بالای 18 است به شما خوابگاه تعلق می گیرد و این بزرگترین کمک به من بود .
سال سوم پزشکی به عنوان " ویزیتور" شرکت " واندر" فعال در واردات کالای پزشکی در ایران معرفی شدم . همیشه شبک پوش بودم . وقتی من را خیلی شیک و با کروات دید گفت سال آخری ؟ سال سوم ، گفت برخی ویزیتورهای ما در حال خواندن تخصص هستند .
*** دید خوش تیپی و کلاس شما به ویزیتوری نمی خوره دکتر اره خیلی خوشش آمده بود از شیک پوشی من ( با خنده )
خلاصه کتابی داشتند به من دادند و سه روز بعد از من امتحان گرفتند دیدند من خیلی مسلط هستم دستور داد مرا سر ویزیتور گذاشتند . هر ماه 450 و بعدا 500 تومان حقوق می دادند خلاصه زندگی من خیلی تغییر کرد . بعدا کم کم تزریق آمپول و سرم و ... را هم یاد گرفتم . از سال پنجم در مطب کار می کردم . دانشگاه را با کار زیاد و زحمت بسیار تمام کردم .
** مجرد بودید ؟
بله
** چه سالی ازدواج کردید ؟سال 1345
** از منطقه بودند ؟بله دختر خاله ام بود از طایفه " دولیاری "
** استان هم می رفتید یا مادر را پیش خودتان آورده بودید ؟مادر را آورده بودم پیش خودم البته می آمد و می رفت . فقط یک تابستان رفتم "گچساران " که فکر کنم سال 37 بود ، رفتم به شرکت انگلیسی که " یونولیت تصفیه" می ساخت در "گچساران " و با مدیر آنجا انگلیسی صحبت کردم که تعجب کرد و گفت شما کجا بودید و اینجا چکار می کنید ؟ گفتم من در شرکت " بتفورم " انگلیسی کار می کردم و بچه اینجا هستم . گفتم تقاضای انگلیسی بنویس و فردا بیا سرکار . هر ماه 1500 هزار تومان به من حقوق می داد که خیلی پول خوبی بود . بعد از سه ماه به بهانه اینکه دانشگاه افسری مرا خواسته از "گچساران " برای ادامه تحصیل به تهران برگشتم .
** چه سالی پزشکی را تمام کردید ؟سال 1343
*
* بعد از اتمام تحصیلات به استان برگشتید ؟
سال ششم پزشکی بودم که امتحان ورود به دانشگاههای آمریکا را دادم ، قبول شدم آمدم به مادرم گفتم با هم به آمریکا می رویم و تخصص را آنجا می خوانم که گفت " دی نه شیرم حرومت می کنم " ( مادر شیرم را حلالت نمی کنم ) نمی توانم دنبالت بیام ( با خنده ) اگر بخواهی بروی ، باید بمانی و به منطقه ات خدمت کنی ! این حرف را پیرزنی داشت به من می گفت که واقعا از مردم آنجا بد دیده بود ! بخاطر حرف مادرم ماندم و این موضوع همزمان شده بود با شیوع وبا در ایران ، از سواحل دریای خزر تا خوزستان همه جا را وبا گرفته بود. بصورت داوطلبانه برای مبارزه با طرح وبا به خوزستان رفته بودم و بعنوان مسئول مبارزه با وبا در خوزستان شروع بکار کردم .
*** آنموقع شما احتمالا 32 یا 31 ساله بودید ؟30 سالم بود . خوزستان و جنوب را بخوبی می شناختم . منطقه ای به نام " اندکا " در خوزستان هست که آنموقع پل نداشت و رفتن به آنجا خیلی سخت بود . بسختی به آنجا رفتیم ، به شوخی به دوستان گفتم " قرار بود من بروم آمریکا ولی الان آمدم اندکا " ( با خنده ) . آدم های فقیری بودند و آتش سوزی هم شده بود . دارو خیلی خوب می بردیم و علاوه بر " وبا " بیماری های دیگر را هم درمان می کردیم بدون کوچکترین پرداختی و کاملا رایگان بود .
خاطره ای بگم : دونفر همراه من بودند که داروها را می بردیم و مردم را درمان می کردیم . شبها پشت بام خونه ای می خوابیدم . به آنها گفتم حواستان باشه شبها همینجوری می خوابید کسی نیاید و این چمدان ها دارو را ببرد ! باور نمی کردند . یک تفنگ دولول شکاری با من بود همیشه ساچمه نمره 5 زدم و آماده بودم، دیدم دو نفر آمدند و ساک ها را برداشتند که بروند. گفتم پدر سوخته کجا می روی ؟ دوید ، تیر هوایی شلیک کردم گفت نزنید ، ( با خنده ) از خواب پریدند گرفتیم شون ، گفتم پدر سوخته تو فکر کردی ما خوابیم بعدش چکار کیف ما دارید ما که آمدیم منطقه خدمت کنیم مجانی ، افتادند به التماس و کتک خوردند و وگفتم بزارید بروند ( با خنده ) . به بچه ها گفتیم ببینید مدیون دولول هستید !
*** دکتر چند سال طول کشید تا وبا را کنترل کردید ؟ 6 سال طول کشید تا وبا را بطور کامل در استانهای "خوزستان ، کهگیلویه وبویراحمد ، لرستان ، چهارمحال و بختیاری ، فارس و بنادر " کنترل کردیم . در تمام این مدت در خوزستان ماندم .
گزارشی به سازمان بهداشت جهانی نوشتم که در آن درباره " وبا " و نوع آن توضیحاتی ارائه دادم . نحوه شیوه و ایپدمی آن را شرح داده بودم . در مورد سرخک هم تحقیقاتی کردم . واکسن سرخک در ایران نبود و از شرکتی از فرانسه بنام " لپوتی " می آورد و 10هزار دز گرفتم که بیشتر در استانهای جنوبی تزریق می کردم و مرتبا گزارش می کردم به سازمان بهداشت جهانی .
*** بعد از آن چکار کردید ؟سال 46 ، من مسئول مرکز بهداشت بهبهان شدم و از آنجا توانستم بیشتر به منطقه خودمان خدمت کنم .
** یعنی آن زمان درمانگاهی در منطقه نبود ؟درمانگاه در یاسوج بود مال سازمان شاهنشاهی سابق بود و دکتر روحی در گچساران بود . گزارشی آمده بود که در منطقه " لنده " و " دیشموک " براثر بیماری 100 نفر مرده اند و گفتند چون منطقه صعب العبور است فقط با اسب امکان تردد دارد و کسی حاضر نیست برود که من گفتم خودم می روم چون من آن مناطق را خوب می شناسم و نوشته اند 100 نفر مرده اند . رئیس پاسگاه دروغ نوشته بود ( با خنده )
گفتند شما مسئول مرکز بهداشت هستید گفتم اشکالی نداره خودم باید بروم . با ماشین تا سوق رفتم و از آنجا آقای "حیدر پورمحمدی " و " محمدی های " لنده اس تهیه کرده بودند و رفتیم " تنگ هیگون " که مدرسه ای آنجا بود و گفتم همه بچه ها را واکسن سرخک بزنید .
رفتیم قلعه رئیسی و خونه آقای " فتحی پور " پسر آقا " مصطفی فتحی پور " که " بهبهان " درس می خواند و مرا می شناخت . با هم رفتیم . تمام مناطق را دستور دادم سمپاشی کنند چون وبا گرفته بودند . 20روز در آن ماموریت بودم و سپس برگشتم .
** علت " وبا " چی بود ؟پیرزنی وبا گرفته بود و مرده بود و چون غسالخانه نداشتند در رودخانه آنرا غسل داده بودند و وبا شیوع پیدا کرده بود اما 100 نفر نمرده بودند دروغ نوشته بودند .
** تا چه سالی بهبهان بودید ؟بعد از آن برگشتم بهبهان ، یک روز رابط ساواک با وزارت بهداشت به نام آقای " محمودی " آمد و به من گفت ما روی شما نظر داریم که نماینده شوید . که گفتم برای سیاست ساخته نشده ام و هرکاری کردند قبول نکردم . گفتم " این پیراهن برای من گشاد است ".
** الان چه سالی است ؟سال 1349 ، ما را تهران خواستند ، با آقای دکتر" منوچهر کلانی " رئیس حزب ایران نوین با من جلسه گذاشت . در عمرم عضو هیچ حزب سیاسی نشدم و اصلا سیاسی نبودم . گفتند که شما کاندیدای ما هستید و البته در منطقه خودشان کارها را انجام می دهند! گفتم من طبیب هستم و طبابت را دوست دارم آدم سیاسی نیستم و نمی خواهم نماینده بشوم. نپذیرفت و گفت دستور است . هلی کوپتر تیمسار " علیزاده " با " شاپور غلام رضا " در نزدیکی های " یاسوج " سقوط کرده بود و برای درمانگاه تیمسار " علیزاده " را به بیمارستان " شرکت نفت برده بودند و " غلام رضا " را به تهران برده بودند .
برای عیادت تیمسار " علیزاده " به همراه دو نفر از دوستانش به بیمارستان رفتیم . گفت دکتر بیا جلو ، خیلی خوب مرا می شناخت . گفت کاندیدای نمایندگی می شوی ؟ گفتم تیمسار من این دو نفر را آورده ام که شما بگویی این آقا عرضه این کارها را نداره ، اصلا هرچی می خواهی بگو فقط این نمایندگی را از ما دور کن ( با خنده ) . گفت : آفرین ، پیشیانی مرا بوسید . نظر آخری را از تمیسار " علیزاده " می گرفتند که گفته بود این پزشک خوبی هست ولی به درد این کار نمی خورد و مهندس " حبیب الله نصر " که رئیس کشاورزی بود روزهای آخر به جای من معرفی شد ! وقتی معرفی شد خوشحال شدم .
تیمسار" علیزاده " آمده بود بهبهان منزل آقای " پوراسماعیل " که مرا هم دعوت کردند . گفت از ما راضی هستی گفت بله خیلی ممنون .
بعدش آمدم اهواز و تخصص جراحی قبول شدم و هفت سال در اهواز درس تخصص خواندم . در کنار درس تخصص ارتوپدی ، کلیه و مجاری اداری ، زنان و ارولوژی که به تخصصم نیاز داشتند .
بعد از آن کارمند دولت نشدم و در بیمارستان خصوصی در آبادان شروع بکار کردم .
پایان بخش دوم ...... ادامه دارد
حاج "بهرام " را معاف کردم حلب روغن آورد / "موحد " خوشنام نبود / عاشق " یار یار " هستم
از "آلمان " برگشتم تا در جبهه ها باشم / نصیحت به " منصور خان باشتی "
بخش اول گفتگوی خواندنی با اولین دانشگاهی کهگیلویه و بویراحمد / پول نداشتم امتحان کنکور بدهم !