به روز شده در: ۲۶ فروردين ۱۴۰۳ - ۱۱:۱۵
کد خبر: ۴۰۸۷
|
تاریخ انتشار: ۰۳ مهر ۱۳۹۵ - ۱۸:۳۴
گفتگو با اولین دانشگاهی "کهگیلویه و بویراحمد" / بخش دوم
بعد از آن برگشتم بهبهان ، یک روز رابط ساواک با وزارت بهداشت به نام آقای " محمودی " آمد و به من گفت ما روی شما نظر داریم که نماینده شوید . که گفتم برای سیاست ساخته نشده ام و هرکاری کردند قبول نکردم . گفتم " این پیراهن برای من گشاد است
خبردنا - سید ابوالحسن حسینی نیک - عادل علیبازی:  اولین دانشگاهی " کهگیلویه و بویراحمدی " برای اولین بار خاطراتش را بیان کرد .

به گزارش " خبردنا " دکتر "عطا صالحی پور تلچگاه" اولین " کهگیلویه و بویراحمدی " که به دانشگاه راه یافته بود در گفتگوی دوساعته اختصاصی با این پایگاه اطلاع رسانی از سالهای دور استان و تحصیل و کار و ...... خاطرات خواندنی و بسیار جذابی را بازگو کرد .

دکتر " صالحی پور تلچگاه " متخصص جراحی عمومی است که با عشقی بی نظیر و ماندگار از زادگاهش و لهجه لری یاد می کرد که در این مصاحبه جذاب خواهید خواند .

اولین بخش گفتگوی اختصاصی "خبردنا " با اولین دانشگاهی "کهگیلویه و بویراحمد " دراین پایگاه خبری منتشر شد و آنچه پیش روی شما است بخش دوم این گفتگوی خواندنی است .

بخش های بعدی این گفتگو خواندنی  روز های آینده در همین پایگاه اطلاع رسانی منتشر خواهد شد.


*********

**  به شما خبردادند که قبول شدید .

در دانشگاه تهران ثبت نام کردم و با 190 تومان باقی مانده از حقوق معلمی دانشگاه را شروع کردم . تحولی در زندگی من شروع شده بود . برای اینکه هزینه دانشگاه و زندگی را تامین کنم در یک مدرسه انگلیسی ریاضیات ، فیزک و شیمی درس می دادم . 400تومان ماهیانه در آمد داشتم که آن زمان خیلی پول می شد .

سال اول مستاجر بودم ، سال دوم که معدل ها را خواندند دکتر " حفیظی " که انسان بسیار شریفی بود گفت شما چون معدلت بالای 18 است به شما خوابگاه تعلق می گیرد و این بزرگترین کمک به من بود .

سال سوم پزشکی به عنوان " ویزیتور" شرکت " واندر" فعال در واردات کالای پزشکی در ایران معرفی شدم . همیشه شبک پوش بودم . وقتی من را خیلی شیک و با کروات دید گفت  سال آخری ؟ سال سوم ، گفت برخی ویزیتورهای ما در حال خواندن تخصص هستند  .

*** دید خوش تیپی و کلاس شما به ویزیتوری نمی خوره  دکتر

اره خیلی خوشش آمده بود از شیک پوشی من ( با خنده )

خلاصه کتابی داشتند به من دادند و سه روز بعد از من امتحان گرفتند دیدند من خیلی مسلط هستم دستور داد مرا سر ویزیتور گذاشتند . هر ماه 450 و بعدا 500 تومان حقوق می دادند خلاصه زندگی من خیلی تغییر کرد . بعدا کم کم تزریق آمپول و سرم  و ... را هم یاد گرفتم . از سال پنجم در مطب کار می کردم . دانشگاه را با کار زیاد و زحمت بسیار تمام کردم .

** مجرد بودید ؟

بله

** چه سالی ازدواج کردید ؟

سال 1345

** از منطقه بودند ؟

بله دختر خاله ام بود از طایفه " دولیاری "

** استان هم می رفتید یا مادر را پیش خودتان آورده بودید ؟

مادر را آورده بودم پیش خودم البته می آمد و می رفت  . فقط یک تابستان رفتم "گچساران " که فکر کنم سال 37  بود ،  رفتم  به شرکت انگلیسی که " یونولیت  تصفیه" می ساخت در "گچساران " و با مدیر آنجا انگلیسی صحبت کردم که تعجب کرد و گفت شما کجا بودید و اینجا چکار می کنید ؟ گفتم من در شرکت " بتفورم " انگلیسی کار می کردم و بچه اینجا هستم . گفتم تقاضای انگلیسی بنویس و فردا بیا سرکار . هر ماه 1500 هزار تومان به من حقوق می داد که خیلی پول خوبی بود . بعد از سه ماه به بهانه اینکه دانشگاه افسری مرا خواسته از "گچساران " برای ادامه تحصیل به تهران برگشتم .

** چه سالی پزشکی را تمام کردید ؟

سال 1343

** بعد از اتمام تحصیلات به استان برگشتید ؟

سال ششم پزشکی بودم که امتحان ورود به دانشگاههای آمریکا را دادم ، قبول شدم آمدم به مادرم گفتم با هم به آمریکا می رویم و تخصص را آنجا می خوانم که گفت " دی نه شیرم حرومت می کنم " ( مادر شیرم را حلالت نمی کنم )   نمی توانم دنبالت بیام ( با خنده ) اگر بخواهی بروی ، باید بمانی و به منطقه ات خدمت کنی !  این حرف را پیرزنی داشت به من می گفت که واقعا از مردم آنجا بد دیده بود ! بخاطر حرف مادرم ماندم و این موضوع همزمان شده بود با شیوع وبا در ایران ، از سواحل دریای خزر تا خوزستان همه جا را وبا گرفته بود. بصورت داوطلبانه برای مبارزه با طرح وبا به خوزستان رفته بودم و بعنوان مسئول مبارزه با وبا در خوزستان شروع بکار کردم .

*** آنموقع شما احتمالا 32 یا 31 ساله بودید ؟

30 سالم بود . خوزستان و جنوب را بخوبی می شناختم . منطقه ای به نام " اندکا " در خوزستان هست که آنموقع پل نداشت و رفتن به آنجا خیلی سخت بود . بسختی به آنجا رفتیم ، به شوخی به دوستان گفتم " قرار بود من بروم آمریکا ولی الان آمدم اندکا " ( با خنده ) . آدم های فقیری بودند و آتش سوزی هم شده بود . دارو خیلی خوب می بردیم و علاوه بر " وبا " بیماری های دیگر را هم درمان می کردیم بدون کوچکترین پرداختی و کاملا رایگان بود .

خاطره ای بگم :  دونفر همراه من بودند که داروها را می بردیم و مردم را درمان می کردیم . شبها پشت بام خونه ای می خوابیدم . به آنها گفتم حواستان باشه شبها همینجوری می خوابید کسی نیاید و این چمدان ها دارو را ببرد ! باور نمی کردند . یک تفنگ دولول شکاری با من بود همیشه  ساچمه نمره 5 زدم و آماده بودم، دیدم دو نفر آمدند و ساک ها را برداشتند که بروند.  گفتم پدر سوخته کجا می روی ؟ دوید ، تیر هوایی شلیک کردم گفت نزنید ، ( با خنده ) از خواب پریدند گرفتیم شون ، گفتم پدر سوخته تو فکر کردی ما خوابیم بعدش چکار کیف ما دارید ما که آمدیم منطقه خدمت کنیم مجانی ، افتادند به التماس و کتک خوردند و وگفتم بزارید بروند ( با خنده ) . به بچه ها گفتیم ببینید مدیون دولول هستید !

*** دکتر چند سال طول کشید تا وبا را کنترل کردید ؟


6 سال طول کشید تا وبا را بطور کامل در استانهای "خوزستان ، کهگیلویه وبویراحمد ، لرستان ، چهارمحال و بختیاری ، فارس و بنادر " کنترل کردیم . در تمام این مدت در خوزستان ماندم .

گزارشی به سازمان بهداشت جهانی نوشتم که در آن درباره " وبا " و نوع آن توضیحاتی ارائه دادم . نحوه شیوه و ایپدمی آن را شرح داده بودم . در مورد سرخک هم تحقیقاتی کردم . واکسن سرخک در ایران نبود و از شرکتی از فرانسه بنام " لپوتی " می آورد و 10هزار دز گرفتم که بیشتر در استانهای جنوبی تزریق می کردم و مرتبا گزارش می کردم به سازمان بهداشت جهانی .

 *** بعد از آن چکار کردید ؟


سال 46 ، من مسئول مرکز بهداشت بهبهان شدم و از آنجا توانستم بیشتر به منطقه خودمان خدمت کنم .



** یعنی آن زمان درمانگاهی در منطقه نبود ؟


درمانگاه در یاسوج بود مال سازمان شاهنشاهی سابق بود و دکتر روحی در گچساران بود . گزارشی آمده بود که در منطقه " لنده " و " دیشموک " براثر بیماری 100 نفر مرده اند و گفتند چون منطقه صعب العبور است فقط با اسب امکان تردد دارد و کسی حاضر نیست برود که من گفتم خودم می روم چون من آن مناطق را خوب می شناسم و نوشته اند 100  نفر مرده اند . رئیس پاسگاه دروغ نوشته بود ( با خنده )

گفتند شما مسئول مرکز بهداشت هستید گفتم اشکالی نداره خودم باید بروم . با ماشین تا سوق رفتم و از آنجا آقای "حیدر پورمحمدی " و " محمدی های " لنده اس تهیه کرده بودند و رفتیم " تنگ هیگون " که مدرسه ای آنجا بود و گفتم همه بچه ها را واکسن سرخک بزنید .

رفتیم قلعه رئیسی و خونه آقای " فتحی پور " پسر آقا " مصطفی فتحی پور " که " بهبهان " درس می خواند و مرا می شناخت . با هم رفتیم  . تمام مناطق را دستور دادم سمپاشی کنند چون وبا گرفته بودند . 20روز در آن ماموریت بودم و سپس برگشتم .

** علت " وبا " چی بود ؟

پیرزنی وبا گرفته بود و مرده بود و چون غسالخانه نداشتند در رودخانه آنرا غسل داده بودند و وبا شیوع پیدا کرده بود اما 100 نفر نمرده بودند دروغ نوشته بودند .

 
** تا چه سالی بهبهان بودید ؟

بعد از آن برگشتم بهبهان ، یک روز رابط ساواک با وزارت بهداشت به نام آقای " محمودی " آمد و به من گفت ما روی شما نظر داریم که نماینده شوید . که گفتم برای سیاست ساخته نشده ام و هرکاری کردند قبول نکردم . گفتم " این پیراهن برای من گشاد است ".




** الان چه سالی است ؟

سال 1349  ، ما را تهران خواستند ، با آقای دکتر" منوچهر کلانی " رئیس حزب ایران نوین با من جلسه گذاشت . در عمرم عضو هیچ حزب سیاسی نشدم و اصلا سیاسی نبودم . گفتند که شما کاندیدای ما هستید و البته در منطقه خودشان کارها را انجام می دهند! گفتم من طبیب هستم و طبابت را دوست دارم آدم سیاسی نیستم  و نمی خواهم نماینده بشوم. نپذیرفت و گفت دستور است  .  هلی کوپتر تیمسار " علیزاده " با " شاپور غلام رضا " در نزدیکی های " یاسوج " سقوط کرده بود و برای درمانگاه  تیمسار " علیزاده " را به بیمارستان " شرکت نفت برده بودند و " غلام رضا " را به تهران برده بودند .

برای عیادت تیمسار " علیزاده " به همراه دو نفر از دوستانش به بیمارستان رفتیم . گفت دکتر بیا جلو ، خیلی خوب مرا می شناخت . گفت  کاندیدای نمایندگی می شوی ؟ گفتم تیمسار من این دو نفر را آورده ام که شما بگویی این آقا عرضه این کارها را نداره ، اصلا هرچی می خواهی بگو فقط این نمایندگی را از ما دور کن ( با خنده ) . گفت : آفرین ، پیشیانی مرا بوسید . نظر آخری را از تمیسار " علیزاده " می گرفتند که گفته بود این پزشک خوبی هست ولی به درد این کار نمی خورد و مهندس " حبیب الله نصر " که رئیس کشاورزی بود روزهای آخر به جای من معرفی شد ! وقتی معرفی شد خوشحال شدم .

تیمسار" علیزاده " آمده بود بهبهان منزل آقای " پوراسماعیل " که مرا هم دعوت کردند . گفت از ما راضی هستی گفت بله خیلی ممنون .

بعدش آمدم اهواز و تخصص جراحی قبول شدم  و هفت سال در اهواز درس تخصص خواندم . در کنار درس تخصص ارتوپدی ، کلیه و مجاری اداری ، زنان و ارولوژی که به تخصصم نیاز داشتند .

بعد از آن کارمند دولت نشدم و در بیمارستان خصوصی در آبادان شروع بکار کردم .


پایان بخش دوم ...... ادامه دارد


نام:
ایمیل:
* نظر: